روز هفتم
در روز هفتم محرم عبيد الله بن زياد ضمن نامهاي به عمر بن سعد از وي خواست تا با سپاهيان خود بين امام حسين و ياران، و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نيز «عمرو بن حجاج» را با 500 سوار در كنار فرات مستقر كرد و مانع دسترسي امام حسين عليه السلام و يارانش به آب شدند.
روز هشتم
«خوارزمي» در مقتل الحسين و «خياباني» در وقايع الايام نوشته اند كه در روز هشتم محرم امام حسين عليه السلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليه السلام كلنگي برداشت و در پشت خيمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيدالله بن زياد رسيد، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه ميكند و آب بدست ميآورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين عليه السلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.
. در اين روز «يزيد بن حصين همداني» از امام عليه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت:اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداري پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفتهاي و آب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مينوشند از آنان مضايقه ميكني؟
عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت:اي همداني! من ميدانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در لحظات حساسي قرار گرفتهام و نميدانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش ميسوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه ميدانم كيفر اين كار، آتش است؟اي مرد همداني! حكومت ري به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبينم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند.
امام عليه السلام مردي از ياران خود بنام «عمرو بن قرظة» را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند.
شب هنگام امام حسين عليه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس» و فرزندش «علي اكبر» را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش «حفص» و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد.
در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليه السلام كه فرمود: آيا ميخواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: ميترسم خانهام را خراب كنند! امام عليه السلام فرمود: من خانه ات را ميسازم. ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زياد بيمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشير بگذراند.
حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نميگردد، از جاي برخاست در حالي كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهي خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامهاي به عبيدالله نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه حسين عليه السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برمي گردم يا به مملكت ديگري ميروم. عبيدالله در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذي الجوشن» سخت برآشفت و نگذاشت عبيدالله با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
روز نهم
در روز نهم محرم (تاسوعاي حسيني) شمر بن ذي الجوشن با نامهاي كه از عبيدالله داشت از «نخيله» - كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود - با شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبيدالله را براي عمر بن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واي بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگيني براي من آورده اي. به خدا قسم! تو عبيدالله را از قبول آنچه من براي او نوشته بودم بازداشتي و كار را خراب كردي....
شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبيدالله بن زياد امان نامهاي براي خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس عليه السلام گرفته بود كه در اين روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ايشان نپذيرفت.
شمر نزديك خيام امام حسين عليه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علي عليه السلام كه مادرشانام البنين عليها السلام بود) را طلبيد. آنها بيرون آمدند، شمر گفت: از عبيدالله برايتان امان گرفتهام. آنها همگي گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟!
در اين روز اعلام جنگ شد كه حضرت عباس عليه السلام امام عليه السلام را باخبر كرد. امام حسين عليه السلام فرمود:اي عباس! جانم فداي تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدي دارند؟
حضرت عباس عليه السلام رفت و خبر آورد كه اينان ميگويند: يا حكم امير را بپذيريد يا آماده جنگ شويد.
امام حسين عليه السلام به عباس فرمودند: اگر ميتواني آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تاخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداي خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگذاريم. خداي متعال ميداند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.
حضرت عباس عليه السلام نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با اين درخواست ترديد داشت، سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه چه بايد كرد؟ «عمرو بن حجاج» گفت: سبحان الله! اگر اهل ديلم و كفار از تو چنين تقاضايي ميكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كني.
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس عليه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت ميدهيم، اگر تسليم شديد شما را به عبيدالله ميسپاريم وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت.
چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به «محمد بن بشير حضرمي» يكي از ياران امام حسين عليه السلام خبر دادند كه فرزندت در سرحد ري اسير شده است. او در پاسخ گفت: ثواب اين مصيبت او و خود را از خداي متعال آرزو ميكنم و دوست ندارم فرزندم اسير باشد و من زنده بمانم. امام حسين عليه السلام چون سخن او را شنيد فرمود: خدا تو را بيامرزد، من بيعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد كردن فرزندت بكوش.
محمد بن بشير گفت: در حالي كه زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنين كنم و از تو جدا شوم.
امام عليه السلام پنج جامه به او داد كه هزار دينار ارزش داشت و فرمود: پس اين لباسها را به فرزندت كه همراه توست بسپار تا در آزادي برادرش مصرف كند.
2. امام حسين عليه السلام در سخنراني شب عاشورا خبر از شهادت ياران خود داد و آنان را به پاداش الهي بشارت داد. در اين مجلس «قاسم بن الحسن» به امام عليه السلام عرض كرد: آيا من نيز به شهادت خواهم رسيد؟ امام با عطوفت و مهرباني فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد:اي عمو! مرگ در كام من از عسل شيرينتر است. امام عليه السلام فرمودند: آري تو نيز به شهادت خواهي رسيد بعد از آنكه به رنج سختي مبتلا شوي، و همچنين پسرم عبدالله (كودك شيرخوار) به شهادت خواهد رسيد.
قاسم گفت: مگر لشكر دشمن به خيمهها هم حمله ميكنند؟ امام عليه السلام به ماجراي شهادت عبدالله اشاره نمودند كه قاسم بن الحسن تاب نياورد و زارزار گريست و همه بانگ شيون و زاري سر دادند.
3. امام عليه السلام در شب عاشورا دستور دادند براي حفظ حرم و خيام، خندقي را پشت خيمهها حفر كنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاكي كه در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و اين تدبير امام عليه السلام بسيار سودمند بود.
4. مرحوم شيخ صدوق در كتاب ارزشمند «امالي» نوشته است: شب عاشورا حضرت علي اكبر عليه السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام عليه السلام از شريعه فرات آب آوردند. امام عليه السلام به ياران خود فرمود: برخيزيد، غسل كنيد و وضو بگيريد كه اين آخرين توشه شماست.
روز عاشورا
و اينك ميداني دوباره، اينك 72 يار و هزاران دشمن كينه توزي كه رحم و مروت را از ازل نياموخته اند. اينك عاشورا كه هر چه از آن بگوييم كم گفته ايم، از برخوردهاي جلادانه سپاه عمر بن سعد، يا عنايات و الطاف سيدالشهداء عليه السلام.
سرداراني، سپاه عظيمي را به سوي جهنم رهبري ميكردند و امام معصومي لشكر كم تعداد خود را به بهشت بشارت ميداد... و سرانجام شهادت، خون، نيزه، عطش و اطفال، تازيانه و سرهاي بريده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...