العالم - فلسطین
سلسبیل دختری (16 ساله) پس از آواره شدن از محله الزیتون شهر غزه بدون خانوادهاش به خان یونس و سپس به رفح رفت.
سلسبیل فضل جمیل احمد بدوی، 16 ساله، می گوید: «خانواده ما 6 پسر و 3 دختر، با مادرم و پدرم 11 نفر بودیم. وقتی به مادرم گفتم می خواهم به جنوب بروم، به من گفت که برو ما نیز به تو ملحق خواهیم شد. من با همسایه هایمان دار عمارین، از اقوام دور پدری رفتیم، به این امید که پدرم نیز بیاید ، وقتی به خان یونس رسیدم، یکی دو هفته ماندم. وقتی من خان یونس بودم پدرم اتفاقی زنگ زد .
از او پرسیدم :کجا رفتید؟ به من گفت: به خانه عمهات درشجاعیه . از او پرسیدم : برادرم یحیی کجاست؟ گفت یحیی مجروح شده است. بعد از چند هفته به من پیام داد برادر دیگرم شهید شده است، وقتی پیام را برای من فرستاد، در همان دقیقه به او زنگ زدم که آیا برادرم شهید شده یا نه؟ به من گفت: بله شهید شده.
من برای برادرم خیلی گریه کردم. نتوانستم قبل از مرگش با او خداحافظی کنم. از اینکه غزه را ترک کردم بسیار پشیمان شدم.
من تنها بدون برادر، خواهر، مادر و پدرم رفتم ، خیلی خسته بودم، هیچ وقت جنگی مثل این نداشتیم، من جنگ 51 روز دیر یاسین (2014) را به خاطر دارم، اما چنین چیزی برای ما اتفاق نیفتاد. من پابرهنه به سمت جنوب راه افتادم . به خدا از وحشت پابرهنه به خان یونس رسیدم تک تیراندازها درست جلوی ما بودند و بولدوزرها از جلوی ما رد می شدند سه بولدوزر از جلوی ما می گذشتند . صهیونیست ها مردم را مقابل ما می بردند . مردان را در مسیر برهنه میکردند.در میان اجساد راه میرفتیم. هیچ تضمینی نبود که به خانیونس برسم. بسیاری از کودکان از خانوادههایشان جدا شدند، خدا به داد این بچه ها برسد معلوم نیست چه کسی آنها را برد؟
من همیشه پدرم را در خیالاتم می بینم، خواب می بینم خانه ما آتش گرفته و می سوزد، در حال حاضر، مرگ از این زندگی سخت بسیار راحت تر است..خسته ام خیلی خسته.
از این می ترسم به شهرم برگردم و خانواده ام را نبینم، پدرم ، مادرم و برادرانم را پیدا نکنم، و هیچ حمایتگری نداشته باشم . به مادر و پدرم پیام می گویم که خیلی دلم برایتان تنگ شده و اینجا بدون شما خسته شده ام و به برادرانم که خیلی دلم برایشان تنگ شده است. من به طور کلی به مردم غزه می گویم که این سختی ها طولانی نیست و شما به آرامش می رسید».