العالم - ایران
ایرنا -- نیویورک تایمز به میان زلزله زده رفته و با تعدادی از مردم محلی گفت وگو کرده است.
بخش هایی از این گزارش در زیر می آید: در روستایی هشتصد نفره «کوئیک حسن» در دامنه های زاگرس، «معادل یاری» 35 ساله لب هایش را می گزد و اسامی خویشان از دست رفته اش را به زبان می آورد: امین، هاجر، طوبی، هژین، عبدالله، اسوه.
ایرانی هایی که نزدیک مرز عراق زندگی می کنند به زلزله عادت دارند. آنها در منطقه ای روی گسل زندگی می کنند. اینجا زمین لرزه چیز جدیدی نیست. اما هیچ کسی در این منطقه آماده ویرانی گسترده و تلفات بالایی که پس از زمین لرزه یکشنبه شب به وجود آمد، نبود.
بیش از 530 نفر جانشان را از دست داده اند؛ ضایعه ای بزرگ است. اما روبرو شدن و کنار آمدن با این همه مرگ و ویرانی توامان در منطقه ای از شهرها و روستاهای کوچک بسیار سخت تر است. این زلزله در غرب ایران مرگبارتر از زلزله ویرانگر ماه سپتامبر در مکزیکوسیتی بود. لرزه های آن در ترکیه و لبنان و پاکستان هم احساس شد.
یک روحانی شیعه تنها در میان ویرانه های روستای کوئیک حسن راه می رفت. این روحانی که «اصغر زارعی» نام دارد به همراه سایر داوطلبان از شهر مقدس قم آمده بود و خود را در میان آوار یافت. او گفت: سعی می کنم با مردم درباره خدا صحبت کنم، ذهنشان را آرام کنم-این تنها کاری است که از دستم برمی آید و دعا کنم. همیشه می توان دعا کرد.
آیت الله سید علی خامنه ای رهبر معظم ایران زلزله را آزمایشی الهی و میدانی برای ادای وظیفهی مسئولان برشمردند. حسن روحانی رئیس جمهوری ایران به منطقه سفر کرد و در شهرستان سرپل ذهاب که شدیدترین آسیب را دیده است، قول وعده های بیشتر و وام های کم بهره برای بازسازی مجموعه های آپارتمانی تخریب شده داد.
پس از دریافت مجوز برای بازدید از منطقه فاجعه زده، با هواپیما 265 کیلومتر از تهران به فرودگاه کرمانشاه رفتم. با ماشین از آنجا تا شهر سرپل ذهاب و روستاهای اطراف دو ساعت راه بود. پس از عبور از دو ایست بازرسی به جاده اصلی رسیدیم. این جاده تنها راه همواره در میان ویرانه ها بود.
در سمت چپ، کامیونی ورودی یک مغازه را مسدود کرده بود. مثل پوسته تخم مرغ در هم شکسته بود. در سمت راست، ردیفی از ساختمان های آپارتمانی قرار داشت. بالکن ها فرو افتاده بود. برخی از افراد محلی سوار بر خودروهایی که شیشه هایش به خاطر فرو ریختن آوار شکسته بود، رفت وآمد می کردند. سربازان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سوار بر خودروها و مردمی که آب و پتو و کیک هایی با طعم پرتقال از شهرهای دیگر آورده بودند، هم آنجا در عبور و مرور بودند.
کامران مرادی که از قصرشیرین- آخرین شهر قبل از مرز عراق- آمده بود، گفت: از یک مراسم خاکسپاری آمده ام. هرگز چنین چیزی ندیده بودم.
این منطقه به فاجعه عادت دارد. مردم آن زندگی تلخی را چشیده اند. بسیاری از آنها از هشت سال جنگ با عراق جان به در برده اند. اما آنان اعتماد کردند. آنان بر این باور بودند که می توانند اعتماد کنند که خانه شان آنجا می ماند.
محمد نظری از جانبازان جنگ می گوید: همه چیز را به چشم دیده ام.
نظری اندکی بعد از ساعت 9 شب مشغول تماشای برنامه تلویزیونی مورد علاقه اش بود. او گفت که اولین لرزه به طرز عجیبی آشنا بود اما چندان تهدید کننده نبود: جکی، سگ سیاه نگهبان یک ساعت بود که پارس می کرد. او فکر می کرد آن لرزه مثل یکی از همان لرزه هایی است که مردم مرتبا در مناطق زلزله خیز ایران تجربه می کنند.
او دوباره به تماشای تلویزیون نشست.
اندکی بعد دیوارها شروع به لرزیدن کرد. به راهرو دوید و به دیوار می خورد. همسرش سکینه پشت سرش می دوید.
او در دقایق پرآشوب بعد از زلزله، سرشار از خوشحالی بود. به یاد آورد: من زنده ام. زنده.
مردم سراسر کشور دست به کار شدند تا اجناسی را برای توزیع میان نیازمندان جمع کنند. درحالی که دولت گفته بود که به کمک خارجی نیاز ندارد، ایرانی ها با هم همکاری کردند. داوطلبان در تهران کمپین های آنلاین برای جمع آوری مواد غذایی و پتو برای حادثه دیدگان زلزله را شروع کردند.
در روستای کوئیک حسن جایی که آقای یاری نام عزیزان از دست رفته اش را به یاد می آورد، خویشاوندانش با ماشین هایی پر از پتو و غذا آمده بودند.
کنار جاده گروهی از زنان روی یک فرش نشسته بودند. آنها بطری های آبی را که مردم آورده بودند، با نظم و ترتیب چیده بودند، اما از شب بعد نگران بودند. زنی پیر با غم و اندوه گفت: پسر ده ساله ما آرمان هنوز زیر آوار است. امشب کنار او می خوابیم.
در روستای زرین جوب عزاداران روی صندلی های پلاستیکی زرد و سبز در میان زمین های گندم نشسته بودند. بعضی از آنها گریه می کردند، نه فقط برای مرد درگذشته ای که حیاتش را گرامی می داشتند بلکه به خاطر خراب شدن خانه ها و از دست رفتن همسایگان و روستاها هم.
زهرا اسکندری در مورد پسر عمویش گفت: او مرد بزرگ و متواضعی بود. هر جا می توانست به مردم کمک می کرد.
آقای پیری بلافاصله پس از آنکه از زیر آوار خانه اش بیرون کشیده شد، به خاک سپرده شد.
پیش از زلزله، مردم از او می خواستند تا در خاکسپاری امواتشان کمک کند. او برای روضه خوانی به مراسم ختم همسایگانش می رفت و با صدایش غنی اش در ستایش و مدح فضایل بزرگان مورد احترام شیعه روضه می خواند.
اما در مراسم خاکسپاری وی کسی برای روضه خوانی نبود.