من از دوازده سالگی در همان دبیرستانی که دکتر شریعتی درس خوانده بود، مشغول تحصیل شدم؛ دبیرستانی که تا منزل پدری او کمتر از دویست متر و تا مسجد آیتالله خامنهای کمتر از چهارصد متر فاصله داشت. سبب آشنایی با آن بزرگواران هم، پدر بود که خدایش بیامرزد و برادر بزرگتر و برخی از منسوبین مشترک.
علاقه عمیق این سه شخصیت اثرگذار به یکدیگر، نقش بسزایی در سرعت بخشیدن و به ثمر نشستن انقلاب اسلامی داشت. خاطرههای بسیاری از آن دوران دارم که امیدوارم روزی به رشته تحریر درآید.
در مشهد ما، روحانیون جوان و مبارز در حالی از اندیشههای شریعتی حمایت میکردند که اکثر حوزههای علمیه و بیش از پنجاه نفر از معممین و برخی مراجع، حکم به تکفیر، تفسیق و حتی بعضا ارتداد او داده بودند. در این میان، شهید مطهری و آیتالله خامنهای علیرغم نقدی که به برخی دیدگاههای دکتر شریعتی داشتند، از او پشتیبانی میکردند.
امام نیز از جمله مراجع مستثنی از آن جماعت بودند. به یاد دارم 27 خرداد سال 61 به اتفاق جناب آقای عبدالله نوری که نماینده امام در جهادسازندگی بود، همراه با اعضای شورای مرکزی جهاد، خدمت امام رسیدیم؛ جناب عبدالله نوری از ایشان پرسید، آیا اجازه داریم کتابهای مرحوم شریعتی را در روستاها توزیع کنیم؟ امام بدون تأمل فرمودند: شما مطالعه کنید، آنها را که با اسلام مغایرتی نداشت، توزیع کنید و چنین هم شد.
شریعتی به واقع مجذوب شخصیت و سیره حضرت علی(ع) بود و پدرش (محمدتقی شریعتی) برای پدرم نقل کرده بود: بارها در نیمههای شب، صدای گریه علی را برای مظلومیت مولا شنیدهام.
بالاخره علی شریعتی در شامگاه بیستونهم خرداد، بهطور مشکوکی در خارج کشور دارفانی را وداع گفت و جسمش در کنار مقبره دختر مولا علی(ع) در زینبیه دمشق به خاک سپرده شد.