العالم - ایران/ سیاسی
شبکه پرس تی وی با مرضیه هاشمی، مجری پرس تی وی که پس از 11 روز بازداشت در آمریکا آزاد شد، در تماسی تصویری مصاحبه کرد.
مجری پرس تی وي از خانم هاشمي پرسيد: مرضیه، از شنیدن خبر آزادیت بسیار خوشحالیم و با بازگشتت به کشور این خوشحالی مضاعف می شود. چه دارید برای ما بگویید؟
مرضیه هاشمی گفت: من هم بی صبرانه منتظر بازگشت به کشور هستم و از گفتگو با همه شما و مخاطبان پرس تی وی به صورت مستقیم بسیار خوشحالم.
مجری پرس تی وی گفت: مرضیه، نمی دانم آیا برای ارائه اطلاعات، محدودیت و دستور دادگاهی دارید، یا اینکه می توانید هر چه که لازم است بدانیم، بگویید.
مرضیه هاشمی گفت: اجازه صحبت درباره برخی اسناد مشخص را ندارم. اما اینجا هستم تا اطلاعاتی را که می توانم در اختیارتان قرار دهم. اما اگر نتوانم به شما می گویم.
مجری پرس تی وی پرسيد: بسیار خب، پس اجازه دهید با وضعیت سلامت شما شروع کنیم. امروز حالتان چطور است؟
مرضیه هاشمی: خیلی بهتر از قبل هستم. می توانم بگویم که می توانم اینجا بنشینم و با شما گفتگو کنم، آزاد هستم و (هر جا بخواهم) می توانم بروم. باید بگویم تجربه بسیار عجیبی است که آزاد باشی و بتوانی کارهای خود را انجام دهی، و ناگهان به زندان بیفتی و اساساً هیچ حقی نداشته باشی، و دیگران به تو بگویند که باید چه کار کنی و هیچ حقی برای انجام هیچ کاری یا رفتن به هیچ جایی نداشته باشی. بنابراین، بله، قطعاً الان حالم بهتر از قبل است.
پرس تی وی: اگر می توانید به طور خلاصه برایمان بگویید زمانی که در سنت لوئیس بودید، چه اتفاقی افتاد؟
مرضیه هاشمی: من در سنت لوئیس مشغول ساخت یک مستند بودم. من چند سال پیش فیلم مستندی درباره مایک براون و تظاهرات پس از کشته شدن وی به دست پلیس در فرگوسن ساختم. اوت امسال پنجمین سالگرد کشته شدن وی است. من می خواستم بار دیگر به فرگوسن و منطقه سنت لوئیس بروم ببنیم اوضاع چه تغییری کرده است، چون برخی به من گفته بودند که در بعضی جاها فعالان هدف قرار می گیرند و چون از زمان تظاهرات تاکنون، چند نفر از آنهایی که در آن تظاهرات شرکت داشتند، در شرایط مشکوکی کشته شده اند. من به آنجا رفته بودم تا مستندی در این باره بسازم و ساخت فیلم را به پایان رساندم و می خواستم از سنت لوئیس به دنور، در ایالت کلرادو -که دو نوه ام زندگی می کنند-برگردم و قبل از بازگشت به تهران، چند روزی کنار آنها باشم.
در فرودگاه، من نشسته بودم و منتظر پرواز بودم. اجازه دهید بگویم که به طور کلی، وقتی من با پروازهای داخلی در آمریکا سفر می کنم، همیشه مجبورم سه تا سه ساعت و نیم قبل از پرواز در فرودگاه باشم فقط برای اینکه همه موانعی را که اداره امنیت حمل و نقل (آمریکا) برایم درست می کند، پشت سر بگذارم و پروازم را انجام دهم. بنابراین، بعد از پشت سر گذاشتن همه (این موانع) بی مورد و معمول اداره امنیت حمل و نقل که همیشه با آن رو به رو می شوم، منتظر پرواز نشسته بودم که اسمم را صدا زدند. نزد کسی که صدایم کرد رفتم و او گفت که شما می توانید قبل از بقیه مسافران سوار هواپیما شوید. من هم قبول کردم. البته من شک کردم، چون بسیاری از افراد اداره امنیت حمل و نقل آنجا بودند. زمانی که من و رضا، پسرم به سمت کوریدور حرکت کردیم تا سوار هواپیما شویم، اف بی آی آنجا منتظر ما بود. آنها به من گفتند که باید با آنها بروم. من گفتم آیا می خواهند مرا دستگیر کنند و افسر اف بی آی گفت: بله و فوراً به من دستبند زد. گفتم آیا پسرم را هم دستگیر می کنند و آنها گفتند نه. من داد زدم و از رضا خواستم سوار هواپیما شود و به دنور برود. اما اینگونه نشد و اف بی آی تمام شب با او بود، و او را هم روز بعد به واشنگتن برد. من آن شب با اف بی آی در سنت لوئیس ماندم، روز بعد به واشنگتن منتقل شدم، و مرا به مقر اف بی آی بردند. آنها مرتب به من می گفتند که هیچ اتهامی ندارم و این امر، از این نظر بسیار جالب بود که آنها از من اثر انگشت گرفتند. فکر نمی کردم آنها بتوانند از فردی که متهم به هیچ جرمی نیست، اثر انگشت بگیرند. بعد آنها گفتند که باید نمونه دی ان ای مرا بگیرند. من پرسیدم چرا. آنها گفتند این کاری است که باید انجام شود. هر فردی که به اینجا می آید، باید نمونه دی ان ای او گرفته شود.
من گفتم من اعتراض دارم و نمی خواهم نمونه دی ان ای مرا بگیرید. آنها گفتند من حق انتخاب ندارم. به هر حال، آنها نمونه دی ان ای مرا گرفتند، بعد به زندان مرکزی واشنگتن دی سی منتقل شدم که بسیار نزدیک به (مقر) اف بی آی است. اجازه دهید بگویم من را از یک مکان به مکان دیگر منتقل می کردند در حالی که دست و پایم را با غل و زنجیر بسته بودند. وقتی وارد زندان مرکزی شدم، در معرض بازرسی بدنی بدون لباس قرار گرفتم. مخاطبان مرا می شناسند. من یک زن مسلمان هستم و از دین اسلام پیروی می کنم و حجابم را رعایت می کنم. بنابراین پوشیدن روسری در مقابل مردان برایم بسیار مهم بود، و (با این حال) در معرض بازرسی بدنی بدون لباس قرار گرفتم، و زمانی که (به عنوان زندانی) از من عکس گرفتند، اجازه ندادند روسری بپوشم، در زندان مرکزی هم همینطور. بعد از زندان مرکزی به زندان اصلی منتقل شدم.
اجازه دهید درباره زندان مرکزی بگویم. چون دارم از اتفاقات زیادی که این روزها برایم افتاده، گیج می شوم. زندان مرکزی، اولین زندان بود. من در آن زندان، بدون لباس بازرسی بدنی نشدم، بلکه در زندان بعدی بود. اما در زندان مرکزی، آنها برای گرفتن عکس روسری مرا برداشتند. من اعتراض کردم و گفتم این برخلاف قانون است، من یک زن مسلمانم و حق دارم روسری بپوشم. این حق مذهبی من است و این آزادی مذهبی را دارم. اما او گفت باید برای گرفتن عکس روسری ام را بردارم. آنها روسری مرا برداشتند، عکس گرفتند، و بعد توانستم دوباره در آنجا روسری ام را بپوشم. آنها مرا به یک سلول انداختند که سرد و تاریک بود و درست وسط آن، یک چیز فلزی شبیه تخت قرار داشت که تشک یا چیز دیگری نداشت. خوشبختانه هیچ فرد دیگری در آن سلول با من نبود، اما می خواهم این را بگویم که زنان و مردان در این زندان بودند، و بسیاری از نگهبانان زندان، مرد بودند. بنابراین اگر من نیاز به استفاده از سرویس بهداشتی داشتم، مجبور بودم به وسط سلول بروم که توالت درست آنجا بود تا هر کسی که رد می شود، ببیند، و نگهبانان هم مرتب از آنجا رد می شدند. منظورم نگهبانان مرد است. خوشبختانه من تمام شب از سرویس بهداشتی استفاده نکردم. (وقتی آنجا بودم) صدای فریاد افراد مختلفی را که به بخش های مختلف زندان می آوردند، می شنیدم، اعم از زن و مرد، که داد می زدند. شرایط باورنکردنی بود. صبح که شد، آنها (زندانبانان) داد زدند که همه ما باید بلند شویم و به دادگاه برویم. دوباره دست و پای ما را غل و زنجیر کردند و ما را سوار ون کردند و به دادگاه بردند.
فقط خدا می داند که همراه چه افرادی با چه شرایط متفاوتی و چه زبان هایی مرا سوار آن ون کردند. با من مثل یک مجرم رفتار کردند. ما به دادگاهی رفتیم که برای خود مصیبتی بود. به خاطر تعطیلی دولت، آسانسور دادگاه کار نمی کرد و نمی توانستند کسی را بیاورند آن را تعمیر کند. بنابراین من مجبور بودم با غل و زنجیری که به دست و پایم بود، پله های دادگاه را بالا و پایین بروم تا به اتاق دادگاه برسیم. نخستین جلسه دادگاهم برگزار شد. آنها گفتند قرار است دادگاه هیئت منصفه داشته باشد و من متهم به ارتکاب هیچ جرمی نیستم. اما اساساً به عنوان یک شاهد (می خواهند از من استفاده کنند). من فقط با خودم فکر می کردم اینجا چه خبر است.
بگذریم، از آنجا به زندان اصلی منتقل شدم که روزهای بعد در آنجا بودم. این زندانی بود که وقتی وارد آن شدم، بدون لباس از من بازرسی بدنی کردند. لباس های نارنجی را که همه زندانیان می پوشند، به من دادند. من لباس ها را گرفتم و وقتی خواستم روسری ام را پس بگیرم، گفتند که نمی توانم آن روسری را بپوشم و بعداً به من روسری می دهند. دوباره بدون حجاب از من عکس گرفتند که من اعتراض کردم و گفتم این کار بر خلاف قانون است. آنها گفتند باید این کار را بکنند. بعد یکی از نگهبانان گفت اینجا یک تی شرت هست، اگر بخواهی می توانی با این سرت را بپوشانی. لباس زندان آستین کوتاه بود. وقتی شما در ابتدا وارد زندان می شوی، زنان و مردان با یکدیگر هستند و روشن است که این برای زن مسلمانی که حجاب خود را رعایت می کند و به آن معتقد است، شرایط عذاب آوری است.
بعد زمان آن رسید تا مرا به بخش زنان ببرند. نگهبان گفت باید تی شرت را از سرت برداری. من پرسیدم چرا. او گفت وقتی به بخش زنان رسیدیم، می توانی آن را بپوشی، اما هنگام عبور از راهروهای زندان تا وقتی که به آنجا برسی، نمی توانی سرت را با این تی شرت بپوشانی. من گفتم من می خواهم سرم را بپوشانم و او گفت نمی توانی این کار را بکنی. من هم آن را برداشتم. من از بخش هایی که مردان در آن بودند عبور کردم تا به بخش زنان و بخش ویژه ای که برای من در نظر گرفته شده بود، رسیدم. مرا به سلول انداختند و تا روز بعد که دوباره با همه آن غل و زنجیرها مرا به دادگاه بردند، در سلول بودم.
مثلا خیلی چیزهای کوچک هست که وقتی درکنار هم قرار می گیرند به مسئله بزرگی تبدیل می شوند. مثلا صبحانه، البته اگر بتوان آن را صبحانه نامید، یکی از این مسائل بود. یک دفعه 10 دقیقه به ساعت سه بامداد یک نگهبان می آمد و فریاد می کشید که سینی ها را بیرون بگذارید. سینی های صبحانه را بیرون بگذارید. در مورد خودم چون من بیشتر اوقات در سلول انفرادی بودم نمی توانستم از سلولم بیرون بیایم. آنها چیزی برای صبحانه می آوردند. البته چون من غذای حلال می خورم بیشتر اوقات نمی توانستم چیزی از غذای زندان بخورم. حتی وقتی هم که غذا چیزی بود که من می توانستم بخورم، مقدار آن بسیار کم بود. رفتار آنها در کل بی احترامی محض و بی توجهی بود. با هیچ کس نباید این طور رفتار شود. اما من در وهله نخست یک شهروند آمریکایی هستم. من هیچ خلافی انجام نداده بودم. من به هیچ جرمی متهم نبودم. با این حال، مرا به یک زندان آمریکایی برده بودند و در سلول انفرادی انداخته بودند. به من غل و زنجیر بسته بودند.
در بسیاری مواقع رفتار آنها با من بدتر از رفتارشان با یک مجرم معمولی بود. زیرا در مواقعی که مرا از دادگاه بازمی گرداندند و من از محوطه عمومی عبور می کردم، یعنی محوطه عمومی بخش زنان، به بقیه زندانیان می گفتند که همه برگردند، وقتی من از آن محوطه رد می شدم زندانیان دیگر باید از من دور می شدند و گویی که من چندین نفر را به قتل رسانده ام. در همه اتفاقاتی که افتاد خیلی چیزها هست که می توان به آنها اشاره کرد. موضوع اصلی این است که اگر من یک شاهد کلیدی بودم در آن صورت باید برای من احضاریه می فرستادند و از من می خواستند حاضر شوم و با آنها گفتگو کنم. من با اف بی آی سر و کار داشتم و با آنها گفتگو کرده ام. من حدود هفت سال است که وقتی می آیم و می روم با آنها سر و کار دارم و هر وقت من وارد شده ام یا قصد عزیمت به ایران را داشته ام آنها با من حرف زده اند.
من همیشه با آنها حرف زده ام. پس چرا آنها فکر کردند که من این بار با آنها حرف نخواهم زد. تردیدی نیست که من درخواست وکیل می کردم. اما بالاخره حرف می زدیم. آنها تصمیم گرفتند از بیم فرار من برایم احضاریه نفرستند. اما من قصد فرار نداشتم. من فکر می کنم برای خودم شهرت و اعتباری دارم. هیچ دلیلی هم نبود که من بخواهم فرار کنم. این درست است که من در ایران زندگی می کنم و اکنون در ایران کار می کنم، اما به آمریکا رفت و آمد دارم و اینجا وطن من است و من حق دارم هر وقت که بخواهم به اینجا بیایم. من این حق را برای خودم قائلم. فرزندان من، دو فرزند من و نوه های من اینجا هستند. پس اگر آنها می خواستند از من سوالاتی بپرسند دلیلی نبود که من بخواهم فرار کنم. من که فراری نبودم. من چرا باید بخواهم فرار کنم. چیزهای دیگری هم هست که من واقعا نمی توانم بیان کنم...
پرس تی وی: شما در صحبت های خود به مسئله "بیم از فرار" اشاره کردید. این احتمال درباره کسی وجود دارد که قبلا در سیستم بوده یا اقدام به فرار داشته یا در زمان بازداشت اولیه تلاش کرده است از دست پلیس فرار کند یا در برابر دستگیری مقاومت کند یا اینکه قبلا احضار شده و در دادگاه حاضر نشده است، یا کسی که قبلا اتهامی داشته و وثیقه گذاشته اما هرگز در دادگاه حاضر نشده است. به نظر نمی رسد که هیچ کدام از این موارد شامل حال شما بوده باشد که بر اساس آنها بخواهند احتمال فرار را درباره شما بدهند. وقتی شما به این موارد اعتراض می کردید، پاسخی به شما می دادند؟
مرضیه هاشمی: البته که نمی دادند. آنها شما را اصلا انسان نمی دانند. وقتی شما وارد سیستم (زندان) می شوید، هیچ کس خود را موظف نمی داند به شما پاسخی بدهد. من هر شکایتی که داشتم به وکیلی که دادگاه برایم تعیین کرده بود می گفتم و او با مقامات دیگر درباره آن حرف می زد. به هر حال، با توجه به اینکه من هیچ سابقه ای نداشتم و قبلا هرگز در هیچ دادگاهی حضور نیافته بودم، یا در هیچ موقعیتی نبودم که دستگیر شده باشم، مسئله بیم از فرار درباره من اصلا صدق نمی کرد. من فکر می کنم این کار بیشتر برای مرعوب کردن من بود. من گاهی اوقات انتظار این چیزها را دارم اما نه در این سطح. صادقانه بگویم ، من می دانم که چون آمریکایی هستم و به سبب جایی که زندگی می کنم و جایی که کار می کنم، وقتی به آمریکا بازمی گردم هر اتفاقی ممکن است برایم بیفتد. فرزندان من سالهاست که این را می دانند و من این را به آنها گفته ام. من همیشه شخصی بوده ام که آنچه را اعتقاد داشته ام به زبان آورده ام. من باورهای محکمی دارم و می کوشم برای چیزی که درست می دانم و آن را حقیقت می دانم مبارزه کنم. من با ظلم مخالفم. افرادی مانند من همیشه باید هزینه ای بپردازند. من فکر می کنم فنون ارعاب همیشه مورد استفاده است و آنها با این فنون می کوشند افراد را به تغییر دادن دیدگاههای خود مجبور کنند.
پرس تی وی: مرضیه، شما خواسته اید همه تظاهراتی که قرار بود در گوشه و کنار جهان برای آزادی شما برگزار شود، به رغم اینکه الان شما آزاد شده اید، همچنان برگزار شود. دلیل این درخواست را برای ما توضیح دهید؟
مرضیه هاشمی: وقتی من آزاد شدم و متوجه شدم که در سطح جهان برای آزادی من تلاش هایی صورت گرفته است، فهمیدم که به من بسیار لطف داشته اند. من بابت این تلاش ها واقعا از همه آنها سپاسگزارم. اما اتفاقی که برای من افتاد ممکن است برای هر کسی بیفتد. مسئله شخص من به عنوان مرضیه هاشمی مطرح نیست. مسئله این است که نباید اجازه دهیم این دستگیری ها و بازداشت های غیرقانونی تکرار شود، هرچند آنها خودشان در اینجا آن را قانونی می دانند. آنها فکر می کنند می توانند افراد را مادامی که دوست داشته باشند در حبس نگه دارند. من این را فهمیدم که شما را راحت می توانند ناپدید کنند. من با پسرم بودم و او شاهد بود که پشت آن درها چه اتفاقی افتاد. در غیر این صورت هیچ شاهدی نمی بود. من نمی خواهم بگویم که حتما قرار بود اتفاقی برای من بیفتد بلکه می خواهم بگویم اطمینان دارم که این احتمال وجود داشت که این نه فقط برای من بلکه براي بقیه نیز اتفاق بیفتد، برای کسانی که کسی صدای آنها را نمی شنود، کسانی که یک شخصیت رسانه ای نیستند، کسانی که پول ندارند، کسانی که قدرت ندارند. آنها می توانند این افراد را ناپدید کنند. حدس بزنید بعد چه اتفاقی می افتد. پرونده مختومه می شود و هیچ کس خبردار نمی شود.
من فکر نمی کنم که اکثریت مردم آمریکا و مردم سرتاسر جهان چنین وضعی را قبول داشته باشند و بخواهند چنین وضعی در کشوری ادامه یابد که مدعی دفاع از حقوق بشر است. بنابراین، من از مردم می خواهم همبستگی خود را حفظ کنند و این نوع اقدامات را محکوم کنند. قدرت ها با استفاده از حربه ترس است که می کوشند کسانی را که به آزادی اعتقاد دارند کنترل کنند. اما در نهایت این مردم هستند ، این مردم متحد هستند که می توانند تغییراتی ایجاد کنند. من از مردم می خواهم واقعا خواهان پایان یافتن سرکوبی شوند که در نظام قضایی آمریکا صورت می گیرد.
پرس تی وی: ما درباره دستگیری شما پوشش خبری گسترده ای در پرس تی وی داشتیم. رسانه های غربی چندان به این خبر نپرداختند و به حداقل اکتفا کردند اما در این سوی زمین تظاهراتی برگزار شد که شما حتما از آن مطلع شده اید. اما با توجه به پوشش خبری و حمایت سیاسی که شما در شبکه های اجتماعی از آن برخوردار شدید، آیا فکر می کنید این ها در آزادی شما تاثیر داشت؟
مرضیه هاشمی: من قطعا معتقدم توجه رسانه ها در آزادی من تاثیر داشت. من فکر می کنم این توجه به تسریع در آزادی من کمک کرد و من بابت آن سپاسگزارم. برای همین است که کاری که ما می کنیم بسیار اهمیت دارد. ما همیشه می گوییم باید از کسانی حمایت کنیم که کسی صدای آنها نیست. البته من در زندان بودم و نمی دانستم در رسانه ها چه چیزی درباره دستگیری من گفته اند. اما روال این است که در رسانه های جریان اصلی همیشه مسائلی وجود دارد که آنها ممکن است از زاویه متفاوتی به آنها بپردازند یا متاسفانه اصلا به آنها نپردازند. این وضع بر اهمیت کاری که ما می کنیم می افزاید. به طور کلی در رسانه های بدیل مثلا در برخی رسانه های اینترنتی و برخی رسانه های دیگر در آمریکا تلاش کرده اند به این ماجرا بپردازند. من فکر می کنم رسانه های جریان اصلی به این موضوع به شکلی که باید بپردازند، نپرداخته اند. البته من از همه چیز خبر ندارم و حتی وقت این را نداشته ام که اتفاقاتی را که این روزها رخ داده است در مطبوعات و رسانه ها بخوانم. من فقط می خواهم مجددا بر این تاکید کنم که روز جمعه اگر در شهرهای شما در هر گوشه ای از جهان تظاهراتی برگزار شد ، همه حضور گسترده در آنها داشته باشند.
پرس تی وي: مرضیه ، قبل از اینکه به این گفتگو پایان دهیم، می خواهم به موضوعی بپردازم چون من پنج سال است که شما را می شناسم و هر بار که شما برای دیدن فرزندانتان به آمریکا می رفتید، بعد از آمدن می گفتید که چطور مثلا شما را یک ساعت یا چند ساعت بازداشت می کردند. ما هرگز فکر نمی کردیم این بازداشت ها به 10 یا 11 روز تبدیل شود. این روندی است که متاسفانه شما گرفتارش شده اید. ما در پوشش دادن خبر بازداشت شما با هر کسی که مصاحبه می کردیم می گفتیم که شما اگر شخصیت مرضیه هاشمی را بشناسید می دانید که هیچ چیزی در شخصیت او یا حرفه او وجود ندارد که موجب شود او را تهدیدی علیه آمریکا طبقه بندی کنند و سه مُهر اس روی گذرنامه او بزنند و هر بار که به آمریکا می رود او را آزار و اذیت کنند. اما این اتفاقی است که همواره برای شما افتاده است.
مرضیه هاشمی: آنها چهار مُهر اس روی گذرنامه من زدند. (با خنده) من فکر می کنم این افتخاری بود که آنها به من داده اند. سالهاست که این چهار اس روی گذرنامه من حک شده است. برای کسانی که با این موضوع آشنایی ندارند باید بگویم که وقتی من برای یک پرواز داخلی یا حتی پرواز بین المللی سوار هواپیما می شوم، سوار شدن به هواپیما ساعت ها برای من طول می کشد و وقتی من مجوز سوار شدن به هواپیما را دریافت می کنم چهار حرف اس روی آن زده شده است. این به معنای آن است که تدابیر امنیتی اضافه باید روی این شخص اعمال شود. وقتی هم به نقطه تی اس ای (اداره امنیت حمل و نقل) می رسم، به صورت تصادفی برای بررسی های بیشتر مرا انتخاب می کنند. من همیشه با آنها حرف می زنم چون معتقدم مسئولان اداره امنیت حمل و نقل کسانی هستند که کارشان را می کنند و می خواهند حقوقشان را دریافت کنند. بسیاری از آنها از پیامدها بی اطلاع هستند. من با آنها حرف می زنم و می گویم چطور است که همیشه مرا به صورت تصادفی برای بازرسی ها انتخاب می کنید. من همیشه با آنها حرف می زنم چون آنها مرا مجبور می کنند ابتدا از دستگاههای اضافی در کنار دستگاههای معمول بازرسی عبور کنم و بعد هم همیشه تفتیش بدنی اضافی انجام می گیرد. من همیشه به آنها می گویم که این کارها در کنار این دستگاهها به منزله آزار و اذیت است اما شما آن را تفتیش دقیق می نامید. من در همه مدت با آنها حرف می زنم و این را به آنها می گویم. من به آنها می گویم که این دستگاهها با پول مالیات دهندگان آمریکایی کار می کند و شما می خواهید بگویید که کارآیی ندارند و نمی توانند کار بازرسی را خوب انجام بدهند؟ اگر این طور است، چرا مالیات دهندگان آمریکایی باید پول بابت آنها بدهند؟ اگر هم این دستگاهها می توانند کار بازرسی را خوب انجام بدهند، چرا مرا به این شکل که برایم آزار دهنده است تفتیش دقیق بدنی می کنید؟ من به آنها می گویم اینجا چه خبر است؟ آنها هر چیزی را که داشته باشم از من می گیرند و دقیق بازرسی می کنند. این روند در کل بسیار تحقیر کننده است. چون من حجاب دارم و روسری سر می کنم و مسافران دیگر از کنارم رد می شوند و با خودشان می گویند این خانم چکار کرده است که او را این طور بازرسی می کنند. رد شدن از این مرحله در اداره امنیت حمل و نقل بسیار طولانی می شود. وقتی هم وارد گیت می شوم، همیشه دوباره مرا قبل از سوار شدن به هواپیما بازرسی می کنند.
من به آنها می گویم از آن طرف تا اینجا که برسم شما فکر می کنید من با خودم چه چیزی برداشته ام و آورده ام که ممکن است خطرناک باشد؟ اگر هم توانسته باشم چیز خطرناکی را بردارم و با خودم بیاورم، پس این سیستم بازرسی شما به چه دردی می خورد؟ شکی نیست که این کارها برای آزار و اذیت است. من وقتی به گیت وارد می شوم، همیشه ماموران اداره امنیت حمل و نقل منتظرم هستند. این معمولا برای همه اتفاق نمی افتد. به محض اینکه شما از اداره امنیت حمل و نقل رد می شوید، دیگر با مامور دیگری سر و کار ندارید. اما هر بار که من به خارج پرواز دارم، در آن محوطه خاص که قرار است من سوار هواپیما بشوم، دوباره سر و کله چند مامور دیگر پیدا می شود که از من می خواهند کارت شناسایی را نشان دهم و بعد آنها می گویند مرا به صورت تصادفی برای بازرسی اضافه انتخاب کرده اند و بعد دوباره همه چیز از اول شروع می شود و دوباره همه چیز را بازرسی می کنند و دوباره انگشت نگاری می کنند، در حالی که درست قبل از این مرحله از من انگشت نگاری کرده اند.
من سال هاست که در سفرهایم با این نوع آزار و اذیت ها مواجه بوده ام. اما این بار این فرایند وارد سطح جدیدی شد و من البته با آژانس جدیدی سر و کار داشتم. همه اینها برای مرعوب کردن است. من وقتی در زندان بودم و به احتمالاتی فکر می کردم که ممکن بود برایم اتفاق بیفتد. یکبار یک دفعه یک نگهبان آمد و پشت در سلول من نشست و من از بقیه زندانیان که به دادگاه می رفتند شنیدم که این نگهبان به آنها گفته بود که مرا برای جلوگیری از خودکشی تحت نظر دارند. من وقتی این را شنیدم به خودم گفتم من که قرار نیست خودکشی کنم، اما ممکن است اتفاق دیگری برایم بیفتد و من تلاش کردم پیامی برای دخترم بفرستم. تا آن موقع من هیچ تماسی یا ملاقاتی با کسی نداشتم. من آن روز با یکی از زندانیان که داشت بیرون می رفت حرف زدم و او به من گفت که مرا برای احتمال خودکشی تحت نظر گرفته اند. من یک شماره تلفن به او دادم و گفتم با دخترم حرف بزند و به او بگوید که اگر هر اتفاقی برایم افتاد، او باید بداند که این به علت خودکشی نبوده است. به طور کلی، وقتی من زندان بودم درباره همه احتمالات فکر می کردم و می گفتم هر اتفاقی ممکن است برای من بیفتد. با خودم می گفتم ممکن است همین امروز یا فردا آزاد شوم، ممکن است چند سال در زندان بمانم، یا حتی تا ابد در زندان بمانم. هیچ چیز معلوم نبود چون هر چیزی امکان دارد. هر چیزی امکان دارد. این واقعیت است و البته همین امروز هم من برای این تصمیم گرفتم حرف بزنم چون من از آن آدم هایی هستم که همیشه حرفم را خواهم زد. اما همین امروز هم هیچ تضمینی نیست که یک نفر نیاید و نگوید که شما به هر دلیلی بازداشت هستید. هر چیزی ممکن است اما من تا زمانی که نفس می کشم حرفم را خواهم زد.
پرس تی وی: اگر شما یک شاهد کلیدی بودید، چرا به شما اجازه نمی دانند به صورت روزانه با اعضای خانواده تان تماس بگیرید و در باره محل خود و شرایط و سلامتی روحی خود به آنها اطلاع بدهید؟
مرضیه هاشمی: بله، این سوال خوبی است. آنها می گفتند دلیلش این است که این روند مدتی طول می کشد . البته باید بگویم وقتی مرا به زندان اصلی انتقال دادند من یک تماس تلفنی داشتم. همان زندانی که ماجرای آن تی شرت برایم اتفاق افتاد. آن اولین بار بود که توانستم با اعضای خانواده ام تلفنی حرف بزنم. فکر می کنم روز سوم یا چهارم بازداشت بود که توانستم فقط چند دقیقه تلفنی حرف بزنم و فقط به اعضای خانواده ام بگویم که حالم خوب است. من دقیقا نمی دانستم کجا هستم. فقط می دانستم در یکی از زندان های واشنگتن دی سی هستم اما کدام زندان، معلوم نبود. من فقط می خواستم به فرزندانم بگویم که حالم خوب است و نگران نباشید. من فقط یک بار با خانواده ام حرف زدم و بعد آنها مرتب می گفتند که کارهای اداری مربوط به من دارد انجام می گیرد و من از لحاظ وضع بازداشتم طبقه بندی شده ام. من یک تماس کوتاه دیگر هم داشتم که روز جمعه حدود یک هفته قبل بود. این یک تماس تلفنی سه دقیقه ای بود. کل تماس های من همین ها بود. اما در ابتدای بازداشتم من هیچ تماسی نداشتم و به من اجازه تماس با خانواده ام را ندادند. کلا وضع غیرقابل باوری بود. نکته اصلی در باره این دعوت به همبستگی و اتحاد که می خواهم دوباره بر آن تاکید کنم این است که قدرت ما از تعداد ما نشات می گیرد. شاید یک نفر را بتوان ساکت کرد چون در نهایت ما یک جان داریم که دیر یا زود باید آن را بدهیم. اگر کسی بخواهد این جان را بگیرد، خب می توان آن شخص را ساکت کرد. اما همه را نمی توان ساکت کرد. بنابراین، اگر ما با تعداد زیاد حضور داشته باشیم و همبستگی خود را به نمایش بگذاریم، می توانیم این قوانین سرکوبگرانه را تغییر دهیم و این چیزی است که من از مردم می خواهم. من از مردم می خواهم اجازه ندهند عامل ترس بر نحوه مواجهه آنها با ظلم تاثیر بگذارد. آنها هفته گذشته به سراغ من آمدند، اما فردا به سراغ که خواهند رفت؟ نفر بعدی کیست؟ شما چه وقت می خواهید بگویید که دیگر بس است و من باید از حق دفاع کنم و هزینه اش هم هرچه باشد می پردازم.
پرس تی وی: آیا هیچ بررسی کرده اید که از حق دریافت غرامت یا جبران مالی برخوردار هستید یا خیر؟ آیا درباره لزوم تغییر قانون یا قوانینی فکر کرده اید که از طریق آن جلو تکرار آنچه بر شما رفت برای دیگران گرفته شود؟
مرضیه هاشمی: من تلاشم را خواهم کرد تا همه راههای قانونی و هر راهی را که بتوانم طی کنم تا تغییرات در این قوانین اعمال شود. این کار در یک فرایند انجام می گیرد. من تازه آزاد شده ام و کارهای زیادی باید انجام شود. بله، من در این فرایند هستم و می کوشم ببینم با کمک های حقوقی چه می توان کرد.
صداوسیما