خاطره جالب نجات زایر اربعین از دردسری که در آن گرفتار شده بود

خاطره جالب نجات زایر اربعین از دردسری که در آن گرفتار شده بود
شنبه 3 شهريور 1403 - 17:48

درحالی که تشنه و حسابی خسته بودم و پاهایم دیگر جان نداشت، نگرانی این که در گرمای نزدیک ۵۰ درجه و زیر اشعه ی مستقیم خورشید چگونه باید فاصله بسیار دور حرم امام علی (ع) را پیاده طی کنم، حسابی مرا به هم ریخته بود.

العالم ـ عراق

یک زایر ایرانی امام حسین (ع) به همراه سه نفر دیگر که دیروز (جمعه /دوم شهریور ماه ۱۴۰۳) نزدیکای اذان ظهر درنجف اشرف قرار بود با یک راننده عراقی تا نزدیک دربِ غربی حرم امام علی (ع) برود، گویا با بد قولی راننده مواجه می شود و در جایی بسیار دورتر از قرار به ناچار از ماشین پیدا می شود.

وی در روایت خود از این ماجرا می گوید: من که در پی این حادثه و به دلایل ضعف و عدم توانایی، پاهایم دیگر جان نداشت و حسابی خسته بودم، برای ادامه طی مسیر دچار تشویش و نگرانی شدم و با خود می گفتم حالا چگونه در این گرمای نزدیک ۵۰ درجه و زیر اشعه ی مستقیم خورشید تا حرم امام پیاده بروم؟؟ حسابی به هم ریخته بودم از طرفی تشنه بودم و ظرف آبم نیز خالی بود.

اول از همه دنبال جایی بودم که سایه باشد و آبی بنوشم و وضو بگیرم. خیلی سخت راه می رفتم. آن نزدیکی ها حالت اتوبان داشت و موکبی هم نبود. در همین حال و احوال بودم که ناگهان از دور داخل یکی از فرعی ها پرچمی را دیدم که باد تکانش می داد از پشت پرچم روی یک تابلو کلمه ی اردبیل را دیدم. اردبیل یعنی ایران و ایرانی.

داخل خیابان فرعی شدم دیدم روی تابلو نوشته: حسینیه شهدای اردبیل حالم طوری بود که این پنجاه قدم فاصله را نیز به سختی برداشتم. کمی سرم گیج می رفت و چرخ دستی حامل بارهایم را در همان ورودی حسینیه کنار جاکفشی گذاشتم.

وارد که شدم سلام کردم همگی با روی خوش سلامم را جواب دادند و یکی از پیر غلامان گفت اول آب خنک می خوری یا برایت چای بریزم؟ لبخندش قلبم را شاد کرد. خنکی و سایه مطبوعی در جریان بود ولی بیشتر برخورد مردم مومن اردبیل حالم را خوب کرد.

خواستم پس از خوردن آب و چند دقیقه خستگی راه بیفتم هنگام خداحافظی یکی از مسئولین حسینیه دستم را گرفت و با مهربانی گفت توی این گرما کجا؟؟ بمان بعد نماز چلومرغِ اردبیلی بخور بعد که هوا خنک شد برو.

اول نماز جماعت خواندیم بعد هم یک چلومرغ خوشمزه ی اردبیلی، حسابی چسبید. بر دیواره ی حسینیه پوستر این دو حدیث که در تصویر زیر نمایان است، نصب شده بود.

از پوسترها عکس گرفتم. بعد از نماز و ناهار با اجازه مسئول حسینیه سرِ سفره چند کلمه ای برایشان راجع به یومنون بالغیب صحبت کردم و از همه آنها تشکر کردم و با جان تازه ای که گرفتم رفتم به سمت ادامه ی مسیر. و به این فکر می کردم که مکتب ابا عبدالله الحسین که با خون خودش ، فرزندان عزیزش و یارانش آبیاری شده است، چگونه قلب انسانها را این همه شفاف ساخته که در این مسیر همه به هم کمک می کنند و دستگیر هم هستند.

در سخنانم به عنوان یک شهروند تهرانی به مردم اردبیل گفتم افتخار می کنم که با شما هموطن هستم. در مسیر، حضور مولایمان همه جا حس می شد. انشاء الله برسد بزودی فرج مولایمان اباصالح المهدی(عج). اللهم عجل لولیک الفرج.

*هاشم کامکار سوم شهریور ماه ۱۴۰۳

(بخشی از خاطرات سفر راهپیمائی اربعین ۱۴۰۳)

پربیننده ترین خبرها