العالم - حقیقت بدون مرز
هدفگذاری رسمی این طرح، در ظاهر سهگانه است: برقراری آتشبس پایدا، خلع سلاح کامل و یکجانبه حماس و گروههای مقاومت، استقرار یک مدیریت جدید غیرمقاومتی
اما قلب تپنده این سازوکار برای اجرای اهداف اعلام شده شامل دو بازوی اجرایی است: شورای صلح (نهاد عالی برای اعمال نظارت فراگیر)، نیروی بینالمللی ثبات (ISF) (نیروی نظامی-امنیتی برای تأمین امنیت و اجرای اجباری خلع سلاح)
بیدرنگ این ساختار مصداق بارز قیمومیت بینالمللی مهندسیشده است، پوششی که مأموریت اصلی رژیم اسرائیل، یعنی امحای کامل ظرفیت نظامی مقاومت فلسطین را با مهر تأیید بینالمللی دنبال میکند.
افشاگری: تقسیم «سبز» و «قرمز»؛ معماری جدید آپارتاید
ابعاد این طرح با افشای برنامهریزی برای تقسیم فیزیکی و ساختاری غزه به دو منطقه، بیش از پیش ماهیت استعماری خود را آشکار میسازد:
منطقه سبز (شرق): تحت کنترل امنیتی مشترک رژیم اسرائیل و نیروی بینالمللی؛ منطقهای که تمرکز امکانات بازسازی اولیه در آن متمرکز خواهد شد.
منطقه قرمز (غرب و ساحلی): ناحیه متراکم جمعیتی که اکثریت آوارگان جنگ در آنجا حضور دارند و عملاً فاقد هرگونه برنامه مشخص و فوری برای بازسازی زیرساختهاست
نکته حیاتی اینجاست که مشارکت کشورهای عربی در تأمین مالی بازسازی، صراحتاً به خلع سلاح کامل حماس توسط رژیم اسرائیل مشروط شده است. علاوه بر این، اتاق فرماندهی این طرح در «مرکز هماهنگی نظامی-غیرنظامی مشترک» (CMCC) مستقر است؛ نهادی با هدایت آمریکا و حضور نظامیان اشغالگر، افسران امنیتی عرب و دیپلماتهای بینالمللی.
تأملبرانگیز است: این مرکز، در حالی که آینده غزه را ترسیم میکند، حتی یک نماینده رسمی یا مستقل فلسطینی را در ترکیب خود جای نداده است.
بخش تحلیلی عمیق: تناقض دیالکتیکی و تثبیت وضعیت مطلوب
این طرح، فراتر از یک نقشه راه بشردوستانه، یک سند سیاسی است که در لایههای عمیقتر خود، هدف غایی «تداوم اشغال و نفی ساختاری مقاومت» غزه را پیگیری میکند. ادبیات طرح هرچند مزین به واژگان حقوق بشری و بازسازی است، اما در بطن خود، یک جدول زمانی پنهان برای از میان برداشتن آرمان فلسطین و تثبیت و وضع دائم رژیم اسرائیل را پنهان کرده است.
معمار در لباس تخریبگر
منطق استعماری بازتولید میشود، این یک تناقض دیالکتیکی آشکار است که نیرویی که خود مسبب ویرانیهای بیسابقه و سیستماتیک بوده، اکنون ردای معمار صلح و آبادانی بر تن کند.
تاریخچه رژیم اشغالگر نشان میدهد که عقبنشینی از مناطق اشغالی هرگز بدون تحمیل چارچوب امنیتی مطابق با منافع حیاتی خود صورت نگرفته است.
تقسیم غزه به «سبز و قرمز» بازتولید همان منطق استعماری است
تمرکز منابع در نواحی تحت کنترل امنیتی و رها کردن بخشهای دیگر. این اقدام، جمعیت متراکم و آواره منطقه قرمز را به یک انبار عظیم انسانی فاقد چشمانداز تبدیل میکند. این موضوع نه اجرای حقوق بشر، بلکه تجزیه و انفکاک ساختاری برای نابودی کامل وحدت سرزمینی و سیاسی فلسطینیان را در پی دارد.
نداشتن حق برای تأیین سرنوشت
نفی حق تعیین سرنوشت، رادیکالیسم زیستی را تغذیه میکند. هنگامی که مقامات ارشد رژیم صهیونیستی آشکارا اعلام میکنند که به هیچ وجه دولت مستقل فلسطین را نخواهند پذیرفت، این نفی بنیادین حق تعیین سرنوشت، عملاً هرگونه مسیر دیپلماتیک را مسدود میسازد.
ادامه پیدا کردن مسیر مقاومت
در مواجهه با این بنبست تحمیلی، مقاومت دیگر نه یک انتخاب سیاسی، بلکه یک واکنش زیستی و اجتنابناپذیر است. هرچه حلقهی فشار، تحریم و گرسنگی بر مردم تنگتر شود، روحیه جهاد و مقاومت در مردمی که میان مرگ ناشی از قحطی و شهادت در راه آرمان قرار گرفتهاند، به صورت رادیکالتر و خشمگینتر فوران خواهد کرد. این درک عمیقاً درونی و تاریخی است که عنصر پویایی و بقای مقاومت را تضمین میکند.
پرسش پایانی:
- ماهیت صلح در یک معادله قدرت مطلق چیست؟
- صلحی که حق تعیین سرنوشت را از میز مذاکره حذف میکند، در نهایت چه چیزی جز آتشبس موقت برای تثبیت اشغال ساختاری به ارمغان میآورد؟
- هدف از تقسیم غزه به مناطق سبز و قرمز چه چیزی است جز تخریب دائمی یکپارچگی سرزمینی و ایجاد یک بحران انسانی مهندسیشده برای تضعیف اراده ملی؟
و بنیادیترین پرسش: آیندهای که این طرح برای فلسطینیان ترسیم میکند، دقیقاً چیست؟
نویسنده فاطمه موسوی