العالم - لبنان
پنجشنبه شب ساعت 10 شب به وقت تهران گفتگویی مفصل با سیدحسن نصرالله در خصوص شخصیت سپهبد سلیمانی از شبکه العالم و همچنین شبکه یک سیما پخش خواهد شد. سید مقاومت در این گفتگوی دو ساعته با محمد رضا شعبانی، ابعادی از شخصیت سردار سلیمانی را برای اولین بار رسانه ای می کند.
خلاصه این گفتگو را اینجا بخوانید
محمدرضا شعبانی در بخشی از این گفتگو می پرسد: نگرانش نبودید که شهید بشود؟
سید حسن نصرالله: چرا، من نگران او و همهی برادران دیگر بودم. این طبیعی است. چون مسأله فقط عنایت خداوند متعال بود. زیرا اسرائیلیها گاهی بسیاری از ساختمانها را به صورت تصادفی و کور، و نه بر اساس اطلاعات، بمباران میکردند. ما اطلاعات زیادی را از اسرائیلیها پنهان کرده بودیم. من قاطعانه میگویم اسرائیلیها در طول جنگ نه توانستند بفهمند من کجا هستم، نه حاج قاسم، نه حاج عماد و نه اتاقهای عملیات مرکزی. هیچکدام را نفهمیدند. برای همین نتوانستند هیچ جایی را که این اشخاص در آن حاضر بودند یا اتاق عملیات را بمباران کنند.
ولی چیزی که ما از آن میترسیدیم بمباران کور بود. گاهی یک مجموعه ساختمان را بمباران میکردند: ده یا بیست ساختمان را. آن هم یکباره و به صورت پشت سرهم و منظم. این احتمال بود که در این بمبارانهای کور، حاج قاسم یا هرکدام از برادران دیگر ما که این مسئولیت را پذیرفته بودند شهید شوند. این نگرانی همیشه وجود داشت. تا آخر جنگ. آنچه او و همهی ما را نگه داشت و میدارد خداوند سبحان است.
** حاج قاسم و حاج عماد در طول جنگ در یک مکان و باهم بودند
وقتی جلسه میگذاشتیم و میگفتیم چه کنیم، یا مشورت میکردیم، یا تصمیم میگرفتیم و میگفتیم فلان کار را بکنیم یا فلان اقدام را عقب بیاندازیم و اینها، حضور حاج قاسم برای ما یک کمک فکری بود. مثلا در لحظهای از جنگ نزدیک بود به مرحلهی موشکباران تلآویو برسیم، اما بعد از یک بحث مفصل و آرام این کار را نکردیم و بهجاش معادلهای وضع کردیم که به دشمن گفتیم: اگر بیروت را بزنید ما هم تلآویو را میزنیم. دشمن هم واقعا در میانهی جنگ به این معادله تن داد و جرأت نکرد بیروت را بزند. پس ما مدام جلسه میگذاشتیم و فکر و تأمل میکردیم. قاعدتا اغلب بحثها احتمالا میان حاج قاسم و حاج عماد یا حاج قاسم و حاج عماد و برادران دیگر صورت میگرفت و بعد نتیجه را میآوردند پیش من.
روزهای اول جنگ ما با هم بودیم، اما بعد یکی از اقداماتمان این بود که خودمان را پراکنده کنیم چون میترسیدیم محل حضور جمعمان بمباران شود و همه با هم کشته بشویم. درست است که همه عاشق شهادت بودیم، اما مسئولیت شرعی چیز دیگری بود و در نتیجه خودمان را چند جا تقسیم کردیم. اما حاج قاسم و حاج عماد در طول جنگ در یک مکان و باهم بودند. گاهی به جایی که من و برادران دیگر آنجا بودیم میآمدند و با هم بحث و گفتوگو میکردیم. طبعا فضای کلی حاکم بر دیدارها و جلسات ما آرامش بود و فکر میکنم وجود حاجی هم به شکلگیری این فضا کمک میکرد.