العالم - حقیقت بدون مرز
ویدیویی دیدم که در آن، باران و تگرگ نه آرام و رهاییبخش، بلکه بیرحمانه بر چادرهای نوار غزه میکوبید؛ گویی طبیعت هم به صف محاصره پیوسته است. پدرانی را دیدم که کودکانشان را نه از سر محبت صرف، بلکه به غریزهی بقا در آغوش میفشردند؛ آغوشی که آخرین دیوار میان بدنهای کوچک و جهانی فروریخته بود. جوانانی را دیدم که اشک میریختند، نه از شوق بارش، بلکه از وحشتِ فروپاشیِ تنها پناهی که میان آنها و بیسرپناهی مطلق ایستاده بود. در آن صحنه، باران دیگر استعارهی زندگی نبود؛ نشانهای بود از اضطراب مزمن، از روانی که زیر فشارِ ناامنیِ دائمی فرسوده میشود. وقتی سقف، موقت است و زمین، لرزان، ذهن فرصت معنا دادن به فردا را از دست میدهد. اینجا ترس، واکنشی لحظهای نیست؛ به ساختار روان نفوذ میکند و انسان را در وضعیتی نگه میدارد که هر صدا، هر قطره، هر وزش باد میتواند آغاز فروپاشی باشد. آنچه دیده میشود فقط خیسشدن چادرها نیست؛ عریانشدن یک حقیقت است: وقتی حقِ «امنماندن» سلب میشود، رنج از سطح جسم عبور میکند و به مسئلهای فلسفی، اجتماعی و عمیقاً سیاسی بدل میشودفهمیدم مسئله فقط خیسشدن چند کودک یا لرزش چند بدن نیست. مسئله این است که وقتی انسان از ابتداییترین امکان «گرمماندن» محروم میشود، از سطح زندگی به لایهی بقا سقوط میکند؛ جایی که امنیت روانی فرو میریزد، کرامت انسانی ترک برمیدارد و آینده، از یک افق قابل تصور، به یک تهدید مبهم تبدیل میشود.
پدری که زیر باران ایستاده، کودکان خیسش را در آغوش گرفته و فریاد میزند «امت عربی به دادمان برسید»، صرفاً درخواست کمک نمیکند؛ او دارد فروپاشی نظم اخلاقی جهان را اعلام میکند.
جوانی که زیر تگرگ فریاد میزند «ما داریم نابود میشویم»، از مرگ نمیترسد؛ از حذفشدن، از دیدهنشدن، از تبدیلشدن به عددی در حاشیه خبرها میترسد.
چادر؛ حذف سیستماتیکِ خانه، حذف تدریجیِ انسان
چادر فقط یک سرپناه موقت نیست. در روانشناسی، «خانه» جایی است که ذهن امکان بازسازی پیدا میکند؛ نقطهای برای بازگشت از وضعیت اضطرار. وقتی خانه حذف میشود، بدن و روان در حالت آمادهباش دائمی قفل میشوند.
در غزه، شب برای خوابیدن نمیآید؛ برای دوامآوردن میآید.
کودکی که هر شب با صدای باد، باران و لرزش چادر از خواب میپرد، تنها دچار ناراحتی موقت نیست؛ سیستم عصبیاش میآموزد که جهان ناامن است، ثبات وجود ندارد و آینده مفهومی شکننده است.
اینجا دقیقاً همان نقطهای است که سیاست، وارد بدن میشود.
قدرت، دیگر فقط تصمیمی در سطح دولتها نیست؛ به تجربه زیستهی انسانها نفوذ میکند و روان را هدف میگیرد.
سیاستِ رنج؛ وقتی طبیعت هم محاصره میشود
این رنج تصادفی نیست. وقتی محاصره برقرار است، وقتی ورود سوخت، پتو، دارو، برق و حتی پلاستیک برای پوشاندن چادرها کنترل میشود، سرما دیگر یک پدیده طبیعی نیست؛ بخشی از معماری فشار است.
در اینجا، جنگ فقط با بمب پیش نمیرود.
با باران هم پیش میرود.
با تگرگ.
با شبهای طولانی و بدنهایی که فرصت گرمشدن ندارند.
و پرسش، ناگزیر و سنگین است:
کودکی که از سرما تب میکند، دقیقاً چه نقشی در جنگ دارد؟
نوزادی که در چادر نمدار دچار عفونت میشود، کدام معادله امنیتی را تهدید کرده است؟
اگر عدالت مفهومی جهانی است، چرا دقیقاً در برابر بدنهای لرزان متوقف میشود؟
فرسایش روانی؛ جنگی که دیده نمیشود
غزه فقط با تخریب زیرساختها مواجه نیست؛ با فرسایش روانی جمعی روبهروست.
وقتی رنج مزمن میشود، امید نه ناگهان، بلکه آهسته تحلیل میرود.
این همان نقطهای است که جنگ، آینده را هدف میگیرد.
کودکی که امروز از سرما میلرزد، فردا با خاطرهی ناامنی رشد میکند.
جامعهای که امروز زیر باران دوام میآورد، سالها با پیامدهای روانی آن زندگی خواهد کرد.
اینجا دیگر بحث همدردی نیست؛
بحث مسئولیت است.
سکوت؛ شکل پیشرفتهی خشونت
جهان امروز مشکل کمبود اطلاعات ندارد؛ مشکل کمبود وجدان فعال دارد.
همه میدانند در غزه چه میگذرد.
اما دانستن، وقتی به مسئولیت تبدیل نشود، به بیحسی اخلاقی ختم میشود.
در چنین لحظهای، سکوت بیطرفی نیست؛
سکوت، شکل پیشرفتهای از خشونت است.
وقتی سرما میکشد و جهان تماشا میکند،
وقتی کودکان میلرزند و سیاست «تعادل» انتخاب میشود،
عدالت نه غایب، بلکه معلق میشود.
بغض؛ جایی که تحلیل متوقف نمیشود
بغض من از دیدن آن ویدیو، فقط برای یک پدر یا یک جوان نبود.
برای این بود که فهمیدم انسان میتواند آنقدر تنها شود که از امتها کمک بخواهد، نه از دولتها.
آنقدر بیپناه که خطابش نه سازمانهای بینالمللی باشد، نه رسانهها؛ بلکه وجدانهایی که انگار در جایی گم شدهاند.
غزه امروز فقط یک جغرافیا نیست.
غزه، آزمون روانی و اخلاقی جهان معاصر است.
و سرما، فقط دما نیست؛ شاخصی است برای سنجش انسانیت.
پایان؛ وقتی تاریخ، سرما را به خاطر میسپارد
تاریخ فقط تعداد کشتهها را ثبت نمیکند.
حافظه جمعی، به یاد میآورد چه کسانی زیر باران لرزیدند
و چه کسانی در اتاقهای گرم، تماشا کردند.
سرما میگذرد.
اما این سؤال باقی میماند:
وقتی کودکان غزه زیر تگرگ میلرزیدند،
عدالت دقیقاً کجا ایستاده بود؟
این پرسش، نه با زمان حل میشود
و نه با فراموشی.
نویسنده سهیلا کثیر