العالم ـ آمریکا
«پیوست ترامپ» به دنبال احیای روح دکترینهای «سرنوشت آشکار» و «مونرو» است که قرنها پیش درهای توسعه طلبی منطقهای آمریکا را در سراسر قاره آمریکای لاتین گشودند و به نظر میرسد هدف از در دستورکار قرار دادن این پیوست، مهار افول هژمونی آمریکا در این قاره حتی با استفاده از ابزارهای «خشونت آمیز» باشد اما با این حال، نتیجه بخش بودن چنین رویکردی مانند گذشته به سرعت و به راحتی نخواهد بود.
روزنامه لبنانی الاخبار با انتشار مقاله ای به قلم «ریم هانی» در این باره تصریح کرد: با افزایش حضور نظامی ایالات متحده در منطقه کارائیب به عنوان بزرگترین حضور نظامی از زمان جنگ سرد در آنجا و ادعای واشنگتن مبنی بر «خطر» ونزوئلای تحت ریاست جمهوری نیکولاس مادورو، اصول «دکترین مونرو» در حال بازگشت است و بحثهای مربوط به آن در آخرین سند امنیت ملی ایالات متحده به طور قابل توجهی احیا شده است.
دکترین مونرو یک دکترین سیاسی آمریکایی بود که در ۲ دسامبر ۱۸۲۳ توسط جیمز مونرو رئیسجمهور وقت آمریکا اعلام شد. این دکترین مخالف دخالت قدرتهای اروپایی در کشورهای تازه استقلال یافتهٔ قاره آمریکا بود. هدف این دکترین، توقف هر گونه تلاش برای تسخیر مجدد کشورهای استقلال یافتهای بود که مستعمرات سابق اروپا بودند.
مفهوم «سرنوشت آشکار» برای نخستین بار به عنوان یک اصطلاح، در سال ۱۸۴۵ میلادی توسط جان اُسالیوان، روزنامهنگار و سردبیر آمریکایی، در مجله «دموکراتیک ریویو» مطرح شد. اُسالیوان در دفاع از الحاق تگزاس به ایالات متحده آمریکا، این عبارت را به کار برد و گسترش قلمرو آمریکا را به عنوان یک «فرمان الهی» توصیف کرد. او در مقالهاش چنین نگاشت: «گسترش جمعیت ما به سوی غرب، نتیجه طرح الهی برای تصرف این قاره است… این توسعه، فرمانی آسمانی است که آزادی و شکوفایی میلیونها آمریکایی را تضمین میکند.»
با این حال، اگرچه اصطلاح «سرنوشت آشکار» در قرن نوزدهم میلادی پدیدار شد، ایدههای مشابه آن از همان آغاز استعمار انگلیس در سواحل شرقی آمریکای شمالی وجود داشت.
امروز، اگرچه آخرین استراتژی امنیت ملی تدوینشده توسط دولت ترامپ، رویکرد واشنگتن به نیمکره غربی را «پیوست ترامپ به دکترین مونرو» نامگذاری کرده است، اما تلاش آمریکا برای اعمال کنترل بر آن منطقه چیز جدیدی نیست. در واقع، در طول دوره اول ریاست جمهوری ترامپ، او و مقاماتش مرتباً از «دکترین مونرو» برای مخالفت با همکاری نظامی روسیه با کشورهای آمریکای لاتین و به تصویر کشیدن رشد اقتصادی چین در منطقه به عنوان یک «تهدید امنیتی» استفاده میکردند.
ایالات متحده امروز یک ابرقدرت جهانی است، اما با رقبای نوظهوری مانند چین و روسیه روبرواست، آن هم در بحبوحه کاهش تواناییهای اقتصادی و نظامی متحدان اروپاییاش و اختلافات سیاسیاش با آنها، که باعث میشود راهبردی مبتنی بر استفاده از طیف وسیعی از ابزارهای اقتصادی و دیپلماتیک، همراه با اقدامات نظامی محدود، برای مطیع کردن کشورهایی که مایل به گسترش نفوذش بر آنهاست، اتخاذ کند.
در دسامبر ۲۰۲۴، مجله «فارن افرز» گزارشی منتشر و پیشبینی کرد که دوره دوم ریاست جمهوری دونالد ترامپ، بیش از هر دولت دیگری در ۳۰ سال گذشته، از جمله دوره اول ریاست جمهوری خود او، توجه اش را به آمریکای لاتین معطوف خواهد کرد. این گزارش همچنین حاکی از آن بود که دولت دوم ترامپ، دولتهای آمریکای لاتین، از جمله برزیل، پاناما و پرو را تحت فشار قرار خواهد داد تا از پذیرش سرمایهگذاریهای چین در پروژههای حساسی مانند بنادر و شبکههای زیرساختی مخابراتی ۵G خودداری کنند زیرا برخی از جمهوریخواهان آن را نقض غیرقابل قبول دکترین مونرو میدانند. در واقع، تهدیدهای ترامپ برای تصرف کانال پاناما، که ایالات متحده در بیشتر قرن بیستم کنترل آن را در دست داشت، به سرعت منجر به خروج پاناما از طرح کمربند و جاده چین شد.
با این حال، این بدان معنا نیست که استراتژی واشنگتن با مقاومت کشورهای آمریکای لاتین مواجه نخواهد شد. سیاست فعلی ایالات متحده در اعمال فشار بر همسایگان ضعیفتر، به ویژه با توجه به اینکه تغییرات منطقهای، به خصوص نفوذ رو به رشد چین از طریق سرمایهگذاری و تعامل دیپلماتیک را نادیده میگیرد، ناپایدار به نظر میرسد. به گفته ناظران، این رویکرد قهری و یکجانبه آمریکا در درازمدت اعتبار خود را از دست خواهد داد زیرا مقابله با نفوذ چین نیازمند مشارکت مبتنی بر منافع متقابل و رسیدگی به نیازهای محلی است و نه تهدید کردن و اعمال فشار.
با این حال، گام برداشتن آمریکا در چنین مسیری «نیاز به زمان» دارد اما واشنگتن ممکن است زمان زیادی نداشته باشد زیرا اکثر کشورهای آمریکای لاتین اکنون پکن را به عنوان منبع سرمایهگذاری و شریکی برای زیرساختها و بازارهای خود میبینند، نه به عنوان تهدیدی برای «امنیت یا دموکراسی» خویش.