به گزارش شبکه خبری العالم، دکتر ریاض الاخرس، کارشناس و تحلیلگر سیاسی سوری در مقاله ای، علل اصرار سردمداران قدرت های غربی بر "رفتن" بشار اسد رییس جمهور سوریه را مورد بررسی قرار داده است. در این مقاله آمده است:
اقدامات تحریک آمیز علیه سوریه از سوی برخی کشورهای عربی و درصدر آن ها قطر، عربستان سعودی و نیز برخی کشورهای غیرعربی مانند ترکیه، فرانسه، آمریکا و انگلیس صورت می گیرد. هرچند آمریکا و اسرائیل به طور آشکار در صحنه حوادث و رویدادهای سوریه حضور نداشته اند، اما بی تردید درصورتی که حمایت های آمریکا و اسرائیل و اقدامات تحریک آمیز آنان نبود و این کشورها از ابزارهای خود درمنطقه مانند ترکیه، قطر و عربستان استفاده نمی کردند، اکنون شاهد چنین وضعیتی در سوریه نبودیم.
از سوی دیگر شاهد هستیم که نظام سوریه از سوی عراق و شاید الجزایر و نیز کشورهای غیرعربی مانند ایران و روسیه و چین حمایت می شود.
واقعیت این است که محور امپریالیسم در شرایطی که انقلاب های عربی روی داد و به سرنگونی برخی از رژیم های طرفدار غرب منجر شد و برخی از رژیم های هم پیمان آنان را نیز تهدید کرد، فرصت طلایی برای خلاص شدن از نظام سوریه یافته است؛ نظامی که در پنج دهه گذشته، مطیع و وابستۀ غرب نبوده است.
سوریه در طول دهه های گذشته برای محور امپریالیسم و به ویژه برای آمریکایی ها، اسرائیلی ها و کشورهای عربی وابسته به آنان شکست ناپذیر بوده است. علت آن را باید در سیاست های حافظ اسد رئیس جمهوری فقید سوریه و پس ازآن فرزندش بشار اسد، با محوریت پایبندی به حقوق عربی و فلسطینی و حاکمیت ملی جستجو کرد که علی رغم فشارهای اعمال شده از سوی قدرت های غربی ودر رأس آن آمریکا و رژیم اسرائیل، این قدرت ها نتوانسته اند اراده سوریه را تضعیف کنند و این کشور را به اردوگاه امپریالیسم ملحق سازند.
دوران حافظ اسد
سیاست حافظ اسد اساسا" بر استفاده از امکانات محدود درسوریه برای مقاومت و مقابله با خواسته های آمریکا و اسرائیل و طرفدارانشان در اروپا و درمیان کشورهای عربی مبتنی بود.
با وجود فقدان امکانات گسترده اقتصادی و نبود ثروت های نفتی مهم در سوریه، امکان تحرک برای هر یک از مسئولان سوریه محدود بوده و همچنان محدود است. اما بشار، فرزند حافظ اسد با تجربه و درایت سیاسی معروف خود، از برگه های قدرت در دست خود برای تقویت تصمیم گیری سیاسی استفاده کرد.
از آنجایی که امکانات مادی محدود سوریه درآن حدی نبود که نظام سوریه به امکانات خود برای حفظ تصمیم گیری های سیاسی (به شکلی که اسد به آن باور داشت)، تکیه کند؛ اسد باید به دنبال منابع حمایتی متنوع با اشکال مختلف حمایت اعم از مادی و معنوی و سیاسی می بود.
بشار اسد در ابتدا تلاش می کرد تا ازطریق " نظام های عربی انقلابی" و نظام های "پایدار و مقاوم" دیگر، اعم از لیبی و الجزایر و... از این حمایت ها برخوردار شود؛ اما سیاست های بشار اسد در مرحله ای سرنوشت ساز و پس از این که نظام جمهوری اسلامی ایران توانست جای پای خود را در کشور ثابت کند و موانع و توطئه های پیش رو را از بین ببرد، متجلی شد.
درآن هنگام بود که بشار اسد تلاش کرد تا از این سیاست ها به طور کامل و حتی الامکان درچارچوب باورهای پدرش حافظ اسد و با توجه به اختیارات، امکانات و ذکاوت خودش استفاده کند.
دغدغه اسد ایجاد محور خاصی در منطقه، گاه با عنوان ائتلاف، بار دیگر با نام جبهه پایداری و مقابله و بار دیگر با نام مقاومت و آزادی فلسطین بود که البته در سال های اخیر از طریق ائتلاف با ایران در منطقه، شکل گرفت. این محور، همه جنبش های آزادی بخش و مخالف با امپریالیسم (و در راس آن همه گروه های آزادی بخش و مبارزاتی مقاومت فلسطین و لبنان) را در برگرفته است.
این محور که اخیرا یک بار با عنوان اردوگاه مقاومت و بار دیگر با محور بازدارنده تشکیل شد؛ با محور دیگری در تقابل قرار گرفت که برای خدمت رسانی به سیاست کشورهای امپریالستی، آمریکا و اروپا و کشورهای واپسگرای منطقه جانفشانی می کند که البته حمایت مستقیم و غیر مستقیم پنهانی و علنی آنها از رژیم اشغالگر صهیونیستی را در پی داشت و در ادامه، کشورهای عربی برای ارائه "هر مقدار" نفت که جهان غرب بخواهد، (و نه به مقدار ضروری برای توسعه اقتصاد و رفع نیاز کشورها و مردم آنها) اعلام آمادیگی کردند، ان هم در حالی که کشورهای غربی امپریالسیت در حمایت از رژیم صهیونیستی از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کردند. این اردوگاه به رهبری عربستان سعودی و همراهی اعضای شورای همکاری خلیج فارس، به ویژه بحرین و امارات شکل گرفت.
پس از فوت حافظ اسد وبه قدرت رسیدن بشار درسوریه، ائتلاف دمشق- تهران، بر خلاف منافع و خواسته های ریاض و واشنگتن قدرتمند شد. البته وقوع حوادثی از جمله حمله 11 سپتامبر در امریکا، انفعال شدید عربستان را موجب شد، زیرا بیشتر افرادی که در آن دست داشتند دارای تابعیت عربستانی بودند.
به دنبال اقدامات تحریک آمیز آمریکا پس از این حادثه، ریاض نیز به منظور دست یافتن به اهدافی مشخص، اقداماتی انجام داد که کوچاندن تعداد زیادی از مدرسین عربستان سعودی به خارج به ویژه سوریه و شانه خالی کردن از بار مسئولیت خروج آنان از عربستان به سوی سازمان القاعده از جمله آنها بود.
و از دیگر اهداف عربستان، تلاش برای وارد کردن سوریه در اقدامات خود و وادار کردن این نظام به پذیرفتن مسئولیت این اقدامات بود که نتیجه آن به شکل جزئی پس از انفجارهای استانبول در نیمه دهه گذشته بروز یافت.
یکی از مهم ترین و حساسترین اهداف ریاض، نفوذ در جامعه سوریه از طریق شبکه هایی است که در پوشش مطالعات دینی و جذب تدریجی افراد، در صدد تشکیل جریان های وهابی و سلفی است تا آنها را به سمت تحرکات سیاسی و امنیتی مرتبط با تصمیم سازان امریکایی سوق دهد تا در زمان مناسب در خدمت به منافع آنان مؤثر باشد.
از دیگر اهداف عربستان سعودی این است که با ایجاد شبکه های روابط اجتماعی و اقتصادی تحت تاثیر و نفوذ خود در سوریه، اوضاع اقتصادی و سیاسی و اجتماعی این کشور را تحت تاثیر قرار دهد، همانگونه که پیشتر در تخریب شبکه های اقتصادی وسیاسی و آموزشی لبنان ایفای نقش کرد.
پرداخت حقوق ماهانه به مدرسین، دانشجویان، کارمندان و دست اندرکاران آموزشی، دلیل واضحی برای تلاش عربستان در ایجاد وضعیت اقتصادی مشخص در سوریه اشت.
جریان سازی در سوریه در جهتی هم سو با سیاست های عربستان سعودی پی گرفته می شود تا زمینه شکل گیری گستره ای از روابط اجتماعی – اقتصادی فراهم شود که این گستره به نوبه خود زمینه ساز حمایت از هرگونه تحرک سیاسی در آینده خواهد بود تا بتواند زمام قدرت سیاسی را در تمام ابعاد ممکن در دست گیرد.
در این میان فعالیت های گسترده ای در زمینه های سازندگی و ترمیم مدارس و موسسه های دینی نیز با این جریان سازی همراه شده است تا مجموعه ای از روابط اجتماعی، دینی و علمی و اقتصادی شکل بگیرد. برای نتیجه بخش بودن این فعالیت ها، عملیات گسترده اطلاعاتی در سراسر سوریه در دستور کار قرار گرفت تا مناطق آسیب پذیر و ضعیف و نیازمند شناسایی شوند که نتیجه این عملیات اطلاعاتی مشتمل بر دو گزارش بود: نخست هشدار دربارۀ خطر شیعیان و دوم؛ موضوع حزب بعث شیعی در سوریه.
ادامه دارد...