استادی که خواست عکس یادگاری بگیرد

استادی که خواست عکس یادگاری بگیرد
پنج‌شنبه 5 آذر 1394 - 12:28

ثانیه‌ها پشت سرهم می‌گذرند و ساعت اندکی از 2 بعد از ظهر گذشته است. سکوت همه جا را فرا گرفته و چشم‌های منتظر به دَر دوخته شده و دل های مشتاق برای دیدار دوباره‌اش لحظه شماری می‌کنند.

سکوت نرم نرمک شکسته می‌شود و صدای گام‌های استوارش، به گوش می‌رسد. با صدای هر گامی که بر می‌دارد، تلنگری در دل های مشتاق ما، زده می شود.
لحظه دیدار دوباره فرا می‌رسد و در یک لحظه، نگاهمان با نگاهش و قلبمان با قلبش پیوند می‌خورد. به احترامش بر می‌خیزیم و سلام می‌کنیم. مانند همیشه، آرامش و وقار در وجودش موج می‌زند. ساده است و صاف و صمیمی، مهربان و امیدوار.
کیفش را باز می کند و قلم و دفترش را آرام روی میز می‌گذارد. جویای احوال ما می‌شود، و هریک به فراخور خود با استاد هم کلام می‌گردیم.
با گذشت زمان دیدگاهها در هم گره می‌خورند و همگان در حلقه استاد، جرعه‌ای از چشمه بی‌پایان دانش وی می‌نوشند. با سعه صدر و آرامش بی‌بدیل خود، به نظرات همه دانشجویان گوش می‌دهد و گرته برداری و جمع بندی می‌کند. ثانیه‌ها می‌آیند و می‌روند و ما هرلحظه بر دانشمان افزوده می گردد.
لحظات به سرعت سپری می‌شوند و لحظه وداع فرا می‌رسد؛ اما در دلمان شعله امید روشن است که آغازی دوباره را در هفته آینده با استاد خواهیم داشت.
درحالیکه به آخرین جلسه کلاس درس در هفته آینده می‌اندیشیم، استاد با کلام آرام و صمیمی از دانشجویان برای گرفتن عکس یادگاری دعوت می‌کند. با کمال میل می‌پذیریم و در فضایی دوستانه و مملو از صمیمیت، به استاد می گوییم که "استاد؛ هنوز یک هفته دیگر از این ترم مانده است و تازه، ما حالا حالاها در ترم آینده با شما درس داریم".
لبخند می‌زند و دعوتش را تکرار می‌کند و ما مشتاقانه به سمتش می‌شتابیم تا در کنار شخصیت دوست داشتنی و باوقارش، عکسی برای آینده به یادگار بگیریم.
آخرین کلاس ترم پایان می‌یابد، و با استاد خداحافظی می‌کنیم درحالیکه همچنان دلمان گرم است که دوباره همدیگر را ملاقات خواهیم کرد و از دانش و حضور پربار و صمیمی اش بهره خواهیم برد.
زمان سپری می‌شود و با نزدیک شدن به ترم جدید، شوق و اشتیاق ما هم دوچندان می‌گردد. شادمانیم از آنکه درس و مشق دوباره آغاز می‌شود و شادمانتر از آنکه استاد گرانقدر و برادری مهربان را ملاقات خواهیم کرد، و از حضور پربارش توشه بیشتری از علم و دانش برخواهیم گرفت.
با آغاز ترم جدید، سکوت دانشکده دوباره شکسته می شود و دانشجویان با شوق وذوق در راهروها و کلاسها درباره ترم جدید بحث می‌کنند.
یکشنبه‌ای پاییزی است و هوا کمی خنک شده. پنجره را باز می‌کنم تا نسیم خنکی وارد کلاس ‌شود. گوش به راهرو دانشکده سپرده‌ایم تا دوباره صدای گام‌های استوار استاد را بشنویم. ثانیه‌ها درگذرند اما صدای پایی نمی‌آید. نیم ساعت گذشته است و خبری از استاد نیست. به گوشی استاد زنگ می‌زنیم و سکوت کلاس را فرا می‌گیرد. صدایی از آن طرف گوشی می آید "گوشی مشترک مورد نظر خاموش است". شادمانی از چهره ما رخت بر می بندند و هریک از خود درباره علت نیامدن استاد می‌پرسد اما پاسخی نمی‌یابد. کلاس را آرام ترک می‌کنیم اما دل امید داریم که هفته آینده حتما استاد را ملاقات خواهیم کرد.
چند روز سپری می شود و روز پنجشنبه فرا می رسد. همه در حال و هوای عید هستند که ناگهان خبر از وقوع فاجعه‌ای بزرگ در سرزمین امن الهی می‌رسد. "جان باختن صدها نفر از زائران بیت الله الحرام و زخمی شدن صدها نفر دیگر". هر لحظه بر دامنه فاجعه افزوده می شود و آمارها افزایش می یابد. خبرها را لحظه به لحظه پیگیری می‌کنم. در لابلای خبرها، ناگهان تیتر خبری من را شوکه می کند. چندبار خبر را می خوانم و از دیگران پرس و جو می کنم. نمی توانم باور کنم: "غضنفر رکن آبادی سفیر سابق ایران در لبنان از مفقودان فاجعه منا است".
روزها و ساعت‌ها سپری می‌شوند و من و سایر همکلاسی‌ها لحظه به لحظه خبرها را پیگیری می‌کنیم تا خبری از آخرین وضعیت استادمان بیابیم .. اما از سرنوشتش خبری نیست.
با گذشت بیش از دو ماه، دلواپسی‌های ما بیشتر و بیشتر می شود تا اینکه آنچه را که نمی خواستیم و باور نمی کردیم، می شنویم: "پیکر آقای رکن آبادی از جانباختگان فاجعه منا شناسایی شد".
شوکه می شوم .. نه، من باور نمی‌کنم و نمی‌خواهم باور کنم. چطور می‌توانم بپذیرم کنم که دیگر صدای گام‌های استوارش را نخواهم شنید؟ چطور می‌توانم باور کنم که دیگر نگاهم با نگاهش و قلبم با قلبش پیوند نخواهد خورد؟ چطور باور کنم که دیگر چهره با وقار و متینش را نخواهم دید؟ چگونه می‌توانم باور کنم که دیگر کلام دلنشین و گرمش را نخواهم شنید.
حالا من و کلاس تنها مانده‌ایم. ما مانده ایم و دفتری از خاطرات و یک صندلی خالی. ما مانده ایم و چند عکس یادگاری. ما مانده ایم و یک لبخند؛ لبخند استادی که شاید به او الهام شده بود که به سوی خدا پَرخواهد کشید.


تقدیم به استاد فقید و بزرگوارم دکتر "غضنفر رکن آبادی"
محمد نوری زاده، دانشجوی دانشکده مطالعات جهان – دانشگاه تهران

دسته بندی ها :

پربیننده ترین خبرها