العالم- عربستان سعودی
روزنامه لبنانی الاخبار، با توجه به اخبار پرونده «ناپدید شدن جمال خاشقچی» روزنامهنگار منتقد دولت سلمان بن عبدالعزیز شاه سعودی و ولیعهد او محمد بن سلمان، روایت ترور جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر توسط عوامل آل سعود را مرور کرد.
«فضای سنگینی در شورای پادشاهی در کاخ الناصریه حاکم بود. شاهزادهها در بُهت به سر میبردند و شاه تلاش میکرد اندکی از ناگواری موقعیتی را که در آن قرار گرفته بود، بکاهد. از این رو یک به یک حال شاهزادهها را میپرسید: «حالت چطور است؟» و جواب میشنید: «خوبم؛ عمرتان دراز باد» تا اینکه ملک سعود به عمویش عبدالله رسید؛ پاسخی که شاه سعودی شنید، نشست را منفجر کرد. «حالمان خراب است». نگاه همه به شاه بود. در این هنگام چند تن از ملازمان شاه تلاش کردند اوضاع را آرام کنند اما «عبدالله» از جایش بلند شد و به سمت برادر زادهاش رفت و صورت به صورت او گفت: «آل سعود را به کجا میکشانی؟» فرصت پاسخ به پادشاه را نداد و خود رشته کلام را ادامه داد: «به پستی و بدبختی؟ به حضیض [ذلت] میبری؟ به خدا که به جهنم میبری!». عبدالله عبایش را بالا کشید و در میان بهت حاضران با حالتی عصبانی از مکان خارج شد.
به گزارش روزنامه الاخبار این رویداد در جمعه شب روز هفت مارس 1958 رخ داده است.
بحرانی در میان خاندان سعودی به پا شده بود پس از آنکه توطئه ملک سعود برای ترور «جمال عبدالناصر» به هنگام حضور جمال در سوریه، بر ملا شده و آبروی سعودیها به باد رفته بود. شاهزادگان از اینکه شاه چنین برنامهای طراحی کرده بود عصبانی نبودند؛ بلکه از اینکه چرا طرح ترور موفق نبود و موجب بی آبرویی و خنده و سرافکندگی مقابل جهانیان شده بودند، خشمگین بودند.
* * *
صبح 24 فوریه 1958 «جمال عبدالناصر» رئیسجمهور کاریزماتیک مصر که آن زمان، دیگر با اتحاد مصر و سوریه، رئیسجمهور کشور جدید التأسیس «جمهوری عربی متحده» نیز شده و روح تازهای در جنبش پانعربیسم منطقه دمیده بود، وارد دمشق شد و مورد استقبال کم سابقهای قرار گرفت. او تمام شهرها را گشت و به سخنرانی پرداخت و در تاریخ چهارم مارس زمانی که خسته از دیدارها و سخنرانیها قصد استراحت داشت و در حال تعویض لباسهایش بود، به یک باره فردی وارد اتاقش شد و آثار ترس بر چهره عبدالناصر نشست. او سرهنگ «عبدالحمید سراج» رئیس دستگاه اطلاعاتی وقت سوریه بود.
او سریعا معذرتخواهی کرد و گفت: «متأسفم که موجب رنجش شما شدم، موضوع مهمی است که باید به اطلاعتان برسانم».
عبدالناصر پاسخ داد: « چه موضوعی؟ امکان موکول کردنش به زمان دیگری وجود دارد؟» و سرهنگ پاسخ داد که «به هیچ وجه؛ نمیشود به تأخیر انداخت.»
سپس عبدالناصر به سرهنگ گفت که بنشیند و خبر مهمش را بگوید. او روی صندلی نشست و با جدیت گفت: «سرورم؛ بحث طولانی است و به پادشاه سعودی مربوط میشود».
عبدالناصر اندکی تبسم کرد تا سرهنگ راحت باشد و بتواند حرفش را بزند و گفت: «میشود [همزمان که حرفت را میزنی] من روی تخت دراز بکشم؟ از خستگی دارم میمیرم» سرهنگ کمی خندید و گفت: «سروم؛ راحت باشید، نمیخواستم وقت شما را بگیرم اگر مسأله مهمی پیش رو نبود».
رئیس سازمان اطلاعات سوریه شروع به سخن گفتن میکند و میگوید: «ملک سعود [در میان زنان خود] زنی سوری دارد به نام «ام خالد» که نام پدرش «اسعد ابراهیم» است. او چند روز پیش از طریق واسطهای با من تماس گرفت و سپس قرار دیداری مهیا شد و با یکدیگر دیدار کردیم. او گفت که شاه سعودی میلیونها پوند (مصری) به تو [سرهنگ سراج] میدهد تا علیه وحدت مصر و سوریه کودتا کنی. من عکسالعملی نشان ندادم تا بفهمم که در سرشان چه میگذرد و تا کنون نیز ملک سعود دو میلیون پوند مصری بعنوان رشوه برای من فرستاده است».
سرهنگ چند لحظه سکوت کرد و سپس از جیبش برگههای درآورد و به عبدالناصر که حال دیگر از تخت بلند شده بود و با تعجب و ترس سرهنگ را نگاه میکرد؛ داد. سرهنگ برگهها را باز کرد و رو به عبدالناصر گفت: اینها تصاویر چکهایی است که از طرف ملک سعود فرستاده شده است. چک اول به مبلغ یک میلیون پوند مصری، دومی به مبلغ 700 هزار و سومی به مبلغ 200 هزار پوند مصری و این چکها از سوی بانک عربی ریاض صادر شده و در بانک «میدلند» قابل نقد کردن در وجه حامل است»
در این هنگام آقای رئیسجمهور، نگاهی به چکها انداخت و آنها را بررسی کرد. سرهنگ ادامه داد: اسعد برای اینکه مرا بیشتر ترغیب کند پیام شخصی از پادشاه به من داد که در آن نوشته بود من مثل پسرش هستم و او من را رها نخواهد کرد و از من پشتیبانی خواهد نمود همانند کاری که پدرش عبدالعزیز با شکری قوتلی میکرد و سفیر آمریکا در سوریه آماده است تا فورا کشور جدید را به رسمیت بشناسد و پادشاه نیز تضمین میدهد تا تمامی کشورهای دوست آمریکا شرایط جدید سوریه را به رسمیت بشناسند.
حرف سرهنگ که به اینجا رسید، رئیسجمهور خندید... سرهنگ سراج افزود: به صراحت بگویم، تا چکها به دستم رسید، به همراه چند از افسران مورد وثوق وارد عمل شدم و مدیر بانک عربی در دمشق که چکها به واسطه این بانک صادر شده بود و معاون مدیر عامل را احضار کردم و عملیات برداشت پولها از بانک میرلند را انجام دادم و پولها را در بانکی در سوئیس به حساب جدید به نام خودم واریز کردم»
رئیس سازمان اطلاعات سوریه به این حد اکتفا نکرد و خبر ترسناکتری را به جمال عبدالناصر داد. او به فردی که حال با دقت و ترس به حرفهایش گوش میکرد گفت: خطرناکتر از همه اینها، این است که فرستاده ملک سعود، بمبی را به من داد تا در هواپیمای شما کار بگذارم تا در آسمان منفجر شود» سکوت برای دقایقی حکمفرما شد و بار دیگر سرهنگ سراج ادامه داد: «به محض ترور شما، پادشاه سعودی 250 هزار پوند مصری به من میدهد اما من نپذیرفتم و از نماینده ملک سعود عذرخواهی کردم که نمی توانم این کار را انجام دهم، البته با این کارم از فهم شرح توطئه باز ماندم اما فهمیدم که آنها یک خلبان را اجیر کردهاند تا هواپیمای حامل شما را در آسمان هدف قرار دهد و سپس به ترکیه گریخته و درخواست پناهندگی سیاسی کند؛ ما خلبان خائن را دستگیر کردیم و افرادم در حال بازجویی از او هستند.»
عبالناصر صبح روز 25 فوریه 1958 در دیدار با همراهانش که «حسنین هیکل» نیز بین آنها بود، ماجرای دیدار شب گذشتهاش با سرهنگ سراج را شرح داد. هیکل صحبتهای عبدالناصر را ضبط کرد و هر زمانی که قصد روایت از آن دوران را داشت از آن نوار بهره میبرد.
سخنرانی ویرانگر
سخنرانی روز 15 مارس 1958 جمال عبدالناصر در دمشق ویرانگر بود. از آن رو که وجهه آل سعود را به جهان عرب شناساند و در ریاض زلزله به پا کرد.
شرایطی از آن روزهای سیاه عربستان سعودی: خزانه به علت هزینههای افراطی، خالی شده و سیاستهای اشتباه دیگر دوستی برای آنها باقی نگذاشته بود. خانواده سطلنتی به علت سوء استفاده پادشاه از قدرت مطلقه خود، به چند دستگی افتاده بود. بدگوییها و شایعات دهانها را پر کرده شاهزادگان از خشم و عصبانیت به حد انفجار رسیده بودند. برادران ملک سعود مدام از او این سؤال را می کردند که چگونه بی مهابا دست به این کار زده است و هر کسی تقصیر را به گردن کس دیگری میانداخت.
فارس