چرا غرب آسیا خاورمیانه نامیده شد؟

چرا غرب آسیا خاورمیانه نامیده شد؟
پنج‌شنبه 22 تير 1402 - 14:56

یادداشت حاضر از ابراهیم متقی، استاد روابط بین‌الملل و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران به بررسی این موضوع که " چرا غرب آسیا خاورمیانه نامیده شد؟" پرداخته است.

العالم - ایران

درباره‌ی اروپامداری و غرب‌گرایی در سیاست بین‌الملل رویکردهای مختلفی ارائه شده است. برخی از پژوهشگران ازجمله «سمیر امین» بر این اعتقادند که اروپامداری اساساً یک پدیده‌ی فرهنگی است. برخی از نئومارکسیست‌های انتقادی در تحلیل مدرنیته و فرایندهای تحول در اقتصاد جهانی، اروپامداری را خصیصه‌ی روبنایی نظام سرمایه‌داری تلقی می‌نمایند. نگرش دیگری نیز درباره‌ی نشانه‌های غرب‌مداری نظام جهانی با رویکرد ژئوپلیتیکی ارائه شده است. به‌طور کلی باید بر این موضوع تأکید داشت که رهیافت ژئوپلیتیکی قدرت در تبیین اعتبارسنجی کشورها در نظام جهانی در سال‌های بعد از جنگ سرد از اهمیت بیشتری برخوردار شده است.

۱. رویکرد ژئوپلیتیکی اروپامداری در نظام جهانی
جغرافی‌دانان از دهه‌ی ۱۹۶۰ به بعد ادبیات سیاسی و بین‌المللی خود را در قالب مفاهیم مطالعات ژئوپلیتیکی تولید نموده‌اند. از آن‌جایی که بخش قابل توجهی از ژئوپلیتیسین‌ها دارای رویکرد غرب‌محور بوده‌اند، بنابراین تلاش نمودند تا دیدگاه‌های جهان‌گرایانه از ماهیت فضای جغرافیایی را ارائه دهند. در این ارتباط سه رهیافت از اهمیت بیشتری برخوردار گردید. رهیافت اول مبتنی بر سازماندهی نظام جهانی چندقطبی و چندمرکزی بوده است. وقتی که در اندیشه‌های ژئوپلیتیکی جهان‌گرایانه از رویکرد چندمرکزی صحبت به‌عمل می‌آید، به‌مفهوم آن است که جهان غرب در درون خود حوزه‌های متنوعی از منافع راهبردی را سازماندهی کرده‌ است.

رهیافت دوم در قالب نظام جهانی متمرکز شده بر پایه‌ی مؤلفه‌های اقتصادی بوده است. چنین رویکردی به‌مثابه آن است که اقتصاد سرمایه‌داری می‌تواند حوزه‌های مختلف قدرت را در مناطق مختلف جغرافیایی سازماندهی کند. تقسیم بین‌المللی کار، سرمایه، تولید و مصرف را باید به‌عنوان انعکاس ضرورت‌های ژئوپلیتیکی نظام جهانی متمرکزشده‌ی اقتصادمحور دانست. توسعه‌ی نظام سرمایه‌داری زمینه‌های لازم برای دگرگونی در شکل‌بندی‌های جغرافیای امنیتی را به‌وجود آورد.

رهیافت سوم را باید در قالب فرایندهای ژئوپلیتیکی جامعه‌محور مورد ارزیابی قرار داد. در این رویکرد مؤلفه‌های هویتی، اجتماعی، فرهنگی و هنجاری از اهمیت بیشتری برخوردار است. به‌طور کلی در نگرش ژئوپلیتیکی جامعه‌محور، «قدرت» ماهیت چندبعدی، چندمرکزی و چندسطحی پیدا می‌کند. دگرگونی‌های ژئوپلیتیکی در دوران بعد از جنگ سرد را باید در قالب تحولات اجتماعی در نظام ژئوپلیتیکی مورد ملاحظه قرار داد. در این ارتباط، مناطق ژئوپلیتیکی با نیروهای اجتماعی، دولت‌ها، پیمان‌های منطقه‌ای و نهادهای بین‌المللی خود را متوازن می‌سازد. آن‌چه در قالب بحران‌های اجتماعی با رویکرد هویتی، مذهبی و سیاسی در کشورهای آسیای غربی شکل گرفته است را باید انعکاس پویایی‌های درونی فرایندهای ژئوپلیتیکی جامعه‌محور دانست.

اولین رهیافت انتقادی نسبت به سه رهیافت گذشته ماهیت نئومارکسیستی داشت. «پیتر تیلور» و «امانوئل والرشتاین» رهیافت‌های خود را در قالب ژئوپلیتیک منازعه‌ی جهانی تنظیم نمودند. آنان مبادرت به تبیین مدل ژئوپلیتیکی جدیدی نمودند که مبتنی بر رهیافت شمال ـ جنوب بوده است. چنین نگرشی در مقابل «رهیافت قلب جهان» مکیندر استنباط شده، در حالی که تغییراتی را در آن به‌وجود آوردند. مکیندر نگرش شرق ـ غرب را محور اصلی تحلیل ژئوپلیتیکی خود قرار داد، در حالی‌که والرشتاین و تیلور از مدل شمال ـ جنوب برای نقد الگوهای ژئوپلیتیکی نظام جهانی و ساختار چندمرکزی بهره گرفته است.

رویکرد ژئوپلیتیکی نظم نوین جهانی که معطوف به تلاش سازمان‌یافته برای هژمونی آمریکایی بوده است را باید یکی از شاخص‌های بنیادین چنین رویکردی در نظام سیاسی بین‌المللی دانست. در واکنش به چنین نگرشی، زمینه برای ظهور رهیافت جدیدی با عنوان «ژئوپلیتیکی آنارشی» از سوی «رابرت کاپلان» ارائه شد. کاپلان تلاش داشت تا موضوع مربوط به قدرت جهانی آمریکا را در قالب دو حوزه‌ی ‌ژئوپلیتیکی «شمال ثروتمند» و «جنوب شورشی» تقسیم نماید. کاپلان بر ضرورت ترسیم تصویری از ناآرامی‌های در حال تغییر دائمی در کشورهای مختلف تأکید داشت. به همین دلیل است که نگرش کاپلان را برخی از نظریه‌پردازان در قالب ژئوپلیتیک ناآرامی و شورش تبیین می‌کنند.

در سال ۱۹۹۳ «ساموئل هانتینگتون» نظریه‌ی برخورد تمدن‌ها را در قالب رهیافت ژئوپلیتیک فرهنگی و تمدنی تبیین نمود. نامبرده بر این اعتقاد بود که منابع بنیادین منازعه در جهان بعد از جنگ سرد ماهیت فرهنگی، تمدنی و هویتی دارد. هانتینگتون بر این اعتقاد بود که خطوط گسل میان تمدن‌ها را خطوط نبرد تشکیل می‌دهند. بر اساس چنین نگرشی در فصل هفتم کتاب «برخورد تمدن‌ها و بازسازی نظام نوین جهانی» بر این موضوع تأکید می‌کند که بهترین گزینه‌ی راهبردی جهان غرب آن است که بتواند زمینه‌های رویارویی گروه‌های تمدنی را به‌وجود آورد.

براساس چنین نگرشی بود که رهیافت تکفیری در برابر رهیافت مقاومت در درون گفتمان اسلام سیاسی ظهور پیدا کرد. چنین فرایندی دوران رشد و تکامل خود را در سال‌های ۲۰۰۶ – ۱۹۹۶ طی نموده و از سال ۲۰۰۷ زمینه‌ی رویارویی گروه‌های فرهنگی و هویتی بین‌تمدنی به‌وجود آمد. چنین الگویی را می‌توان به‌عنوان نمادی از تجزیه‌ی جبهه‌ی مقاومت و رویارویی نیروهایی دانست که در قالب ادبیات اسلام سیاسی می‌توانستند مشکلاتی را برای هژمونی جهان غرب ایجاد نمایند. اگرچه هر یک از رهیافت‌های یادشده بر نشانه‌ها و شاخص‌های خاصی از معادله‌ی قدرت تأکید دارد، اما تمامی رویکردها را باید در قالب پارادایم ژئوپلیتیکی غرب‌محور تبیین نمود.

در چنین شرایطی رهیافت هندسه‌ی ژئوپلیتیک جدید نظام جهانی بر اساس رویارویی جبهه‌ی مقاومت و نظام سلطه در سال‌های دهه‌ی ۱۳۸۰ از سوی رهبری جمهوری اسلامی ایران ارائه گردید. رویکرد ایشان را باید در قالب مقاومت دربرابر فرادستی نظام جهانی غرب‌محور تبیین نمود. چنین رویکردی ماهیت معناشناسانه، هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانه دارد. بیان چنین نگرشی به‌مفهوم آن است که اولاً: نظام فرادستی جهان غرب در شرایط افول قرار دارد. ثانیاً: نشانه‌های فرهنگی فرادستی نظام مسلط غرب‌مدار با چالش بازیگران هویتی روبه‌رو شده است. ثالثاً: لازم است تا قالب‌های معنایی و مفهومی جدیدی به‌کار گرفته شود که منجر به عبور از مفاهیم مشروعیت‌بخش نظام جهانی غرب‌محور گردد.

۲. گفتمان اروپامداری و غرب‌محوری در تبیین ژئوپلیتیک نظام جهانی
با توجه به نشانه‌های یادشده می‌توان بر این موضوع تأکید داشت که گفتمان اروپامداری تلاشی در جهت مرکز قرار دادن غرب در الگوی عام نظام جهانی محسوب می‌شود. چنین رویکردی بیانگر آن است که اروپامداری طرحی برای احیای مرکزیت جهان غرب محسوب می‌شود. برخی از گروه‌ها و شخصیت‌های اسلام‌گرا اروپامداری را به‌عنوان عامل تداوم نظام سرمایه‌داری و برتری‌گرایی جهان غرب تلقی می‌کنند. در چنین نگرشی، انگاره‌های اروپامداری با نشانه‌های دیگری ازجمله غربی‌سازی، آمریکایی‌سازی و هژمونیک‌گرایی ایالات متحده در نظام جهانی پیوند یافته است.

این طرح تنها زمانی می‌تواند وجود داشته باشد که غرب و مرکز جهانی دیگر هم‌معنا و مترادف تلقی نشود. زیرا در چنین شرایطی رهیافت اروپامداری تلاش می‌کند تا طرح غربی را به‌عنوان الگویی عام تصور نماید. این امر به‌منزله‌ی آن است که غربی‌سازی جهان با جلوه‌هایی از عام‌گرایی پیوند می‌یابد. عام‌گرایی را باید به‌عنوان مرکزیت‌یابی هنجارها، سیاست‌ها و قابلیت‌های ابزاری کشورهای جهان غرب دانست.
«بابی سعید» در کتاب محققانه‌ی خود با عنوان «هراس بنیادین» تلاش دارد تا آثار غرب‌گرایی و پیامدهای آن در جهان اسلام را تبیین نماید. نامبرده بر این اعتقاد است که: منطق اروپامداری، امپراتوری نامرئی است که با گسترش دادن ابزارهای آشکار تسلط غرب بر سایر نقاط عالم، تلاش دارد تا گروه‌های اجتماعی و فرهنگ غیرغربی را در کنترل خود قرار دهد. بابی‌سعید همچنین بر این موضوع تأکید دارد که: «رهبران اسلامی در ایران تا حد زیادی در راستای تخریب منطق اروپامداری و غرب‌مداری در جهان تلاش نموده‌اند. بنابراین ظهور اسلام‌گرایی تنها در فضایی قابل فهم است که در آن، غرب و اروپا در وضعیت مرکزیت‌زدایی قرار گیرد.»

اندیشه‌ی اسلام‌گرایی بر جلوه‌هایی از خاص‌گرایی فرهنگی در برابر عام‌گرایی فرهنگی جهان غرب و گروه‌های اروپامدار تأکید دارد. اعتراضات موجود و ظهور هویت‌گرایی اسلامی در غرب آسیا، شمال آفریقا و شرق مدیترانه نمادهایی از «مرکززدایی غرب» محسوب می‌شود. این رویکرد با آن‌چه فوکویاما در نظریه‌ی پایان تاریخ از آن نام برد مغایرت دارد. به‌عبارت دیگر، فوکویاما پایان جنگ سرد را نشانه‌ی پیروزی نهایی جهان غرب دانست. فوکویاما تلاش داشت تا نشان دهد که هیچ ایدئولوژی و رهیافت سیاسی دیگری وجود ندارد که به مقابله با اندیشه‌های غربی در قالب لیبرال‌دموکراسی قرار گیرد. روایت‌های اسلام‌گرایانه را می‌توان در اندیشه‌های ژئوپلیتیکی و بازاندیشی درباره‌ی محیط‌های جغرافیایی مورد ملاحظه قرار داد. ارزیابی انتقادی درباره‌ی مفاهیمی همانند خاوردور، خاورنزدیک و خاورمیانه را باید به‌عنوان یکی دیگر از نشانه‌های نقد اروپامداری در نظام جهانی دانست.

۳. نقد تحلیلی ژئوپلیتیک نظام سلطه
نقد تحلیلی مفاهیم ژئوپلیتیکی به‌معنای آن است که اگرچه اروپا و جهان غرب به‌طرق زیادی بر دنیا کنترل دارد، اما دیگر نمی‌توانند نقش هژمونیک را در ارتباط با قالب‌های مفهومی، تحلیلی و رفتاری داشته باشند. یکی از نشانه‌های تضعیف هژمونی غرب، چالش دربرابر قالب‌های مفهومی، ادراکی و فرایندهای کنترل نظام جهانی محسوب می‌شود. در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، روند تحلیل انتقادی نسبت به قالب‌های مفهومی و کارکردی جهان غرب بر اساس پارادایم‌های غیرمارکسیستی ظهور یافت. چنین نگرشی به‌معنای آن است که نه‌تنها اقتصاد سرمایه‌داری در معرض نقد سیاسی قرار می‌گیرد بلکه هویت اروپامداری که به‌موجب آن غرب تلاش دارد تا مرکزیت هنجاری، سیاسی و اقتصادی خود را در جهان تثبیت نماید نیز در شرایط نقد هویتی قرار می‌گیرد.

بر اساس نگرش انتقادی نسبت به مرکزیت‌گرایی جهان غرب، قالب‌های تحلیلی اروپامداری در اندیشه‌ی سیاسی و تقسیم‌بندی‌های ژئوپلیتیکی انعکاس تصور قوم‌مدارانه تلقی می‌گردد. چنین رویکردی مبادرت به نقد «شرق‌شناسی» می‌نماید. اگرچه اولین‌بار، «ادوارد سعید» چنین مفهومی را به‌مثابه نماد قوم‌مداری و نژادپرستی جهان غرب تلقی نمود. شرق‌شناسی در نگرش ادوارد سعید صرفاً یک دیدگاه کلیشه‌ای و ذات‌گرا نسبت به شرق و اسلام محسوب نمی‌شود بلکه در آن نشانه‌هایی از گفتمان دانش و قدرت نیز مشاهده می‌شود. رابطه میان قدرت و دانش در نگرش شرق‌شناسی اروپامدارانه، معطوف به کنترل و تسلط هنجاری بر جهان غیرغربی تلقی می‌شود.

بر اساس چنین نگرشی، هر رابطه‌ی مبتنی بر قدرت در اندیشه‌ی اروپامداری، رابطه‌ای نابرابر تلقی می‌شود. ریشه‌ی چنین تحلیلی را می‌توان در دیالکتیک ارباب ـ برده «هگل» ملاحظه نمود. رهیافتی که انگیزه و تمایلات جهان غرب برای مطیع ساختن سایر حوزه‌های جغرافیایی را منعکس می‌سازد. بنابراین خصیصه‌ی اصلی اروپامداری در تاریخ معاصر را باید تلاش پایان‌ناپذیر برای جهانی‌سازی نظم غربی دانست. چنین رویکردی تا زمانی تداوم پیدا می‌کند که از بنیان‌های فرهنگی غرب مشروعیت‌زدایی شود. هویت فرهنگی را باید نمادی از تلاش برای مرزبندی با فرایندهای اروپامدار دانست.

نتیجه‌گیری
فرایندهای تحول نظام ژئوپلیتیکی نشان می‌دهد که نیروهای اثرگذار بر معادله‌ی قدرت در سال‌های بعد از جنگ سرد در قالب کنش نیروهای هویت‌بخش شکل گرفته است. هویت‌ سیاسی به‌عنوان نشانه‌ی مقاومت در برابر قالب‌های معنایی، مفهومی، ساختاری و ژئوپلیتیکی محسوب می‌شود. ادبیات سیاسی و ژئوپلیتیکی انعکاس‌دهنده‌ی نمادهای معنایی در نظام جهانی در حال گذار محسوب می‌شود. نشانه‌های چنین فرایندی را می‌توان به‌شرح ذیل مورد توجه قرار داد:

- ظهور اسلام‌گرایی منجر به فرسایش و تخریب اروپامداری در اندیشه‌ی قدرت و رهیافت‌های ژئوپلیتیکی گردیده است.

- در دوران جنگ سرد، کشورهای مسلمان برای ارتقای میزان کارامدی و اثربخشی سیاسی نیازمند همکاری با جهان غرب و بهره‌گیری از ادبیات مفهومی تولیدشده در نظام جهانی غرب‌محور و اروپامدار بوده‌اند. در این دوران، جهان غرب توانست امپراتوری نامرئی خود را از طریق تولید اندیشه‌های راهبردی گسترش دهد.

- از زمان پیروزی انقلاب اسلامی الگوهای کنش بازیگران در کشورهای اسلامی با تغییراتی همراه گردید. مطالبات سیاسی بر اساس واژگان و مفاهیم اسلامی و بومی انجام پذیرفت. گروه‌های اسلامی که در قالب کنش هویتی قرار داشتند به این جمع‌بندی رسیدند که می‌توان هویت خود را بدون اتصال به مفاهیم، ادبیات و انگاره‌های غربی تثبیت نمود.

- تعابیر و مفاهیم اسلامی را باید به‌عنوان مرز جدید جدال ژئوپلیتیکی با اروپامداری غرب‌محور دانست. جهان غرب برای از بین بردن اراده‌ی معطوف به کنش گروه‌های اسلامی، اراده‌ی آنان را هدف قرار داده بود. هویت‌گرایی اسلامی و بومی‌سازی مفاهیم ژئوپلیتیکی به‌مفهوم آن است که اسلام‌گرایی می‌تواند مرکز جدیدی را در نظام چندمرکزی ایجاد نماید.

- مرکززدایی جهان غرب و اروپامداری فضایی را ایجاد کرده است که مجموعه‌های مختلف فرهنگی بتوانند در آن واژگان سیاسی مختلفی را جدا از ادبیات، مفاهیم و رهیافت‌های تولیدشده در جهان غرب جست‌وجو نمایند. چنین فرایندی می‌تواند مشروعیت گفتمانی جهان غرب را که برای مدت‌های طولانی مبتنی بر نگرش شرق‌شناسانه و اروپامدار قرار داشته است را با چالش و بحران مشروعیت روبه‌رو سازد.

پربیننده ترین خبرها