به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم مادر " احمد خالد الحصان" شهروند عربستانی محبوس در زندان "الحائر" در جنوب ریاض اعلام کرد که احمد از 10 سال پیش زندانی شده و با دست بسته در سلول انفرادی به سر می برد، زندانبان ها به وی داروهائی را می دهند که باعث اختلال حواس می شود و به علت اینکه در این ده سال تحت شکنجه دائمی قرار داشته، باید نامش در کتاب گینس ثبت شود.
مادر احمد با اشاره به اینکه همگان می دانند که در زندان سیاسی الحائر چه جرایمی اتفاق می افتد و زندانیان متحمل چه شکنجه هائی می شوند، افزود : پسرم در تمام این ده سال، تحت شدیدترین شکنجه ها بوده و هیچ زندانی مانند وی شکنجه نشده است .
این مادر رنجدیده عربستانی گفت : احمد در سن 15 سالگی به اتهامی که هرگز مطرح و ثابت نشد ، به زندان افتاد و همانطور که دوران نوجوانی خود را پشت میله های زندان گذراند ، هم اکنون دوران جوانی اش را نیز می گذراند.
احمد با 25 سال سن اکنون وارد یازدهمین سال حبس خود شده و به گفته مادرش براثر تحمل شکنجه های فراوان چهره و اندامی مانند یک پیرمرد هشتاد ساله دارد.
مادر احمد الحصان با اشاره به اینکه پسرش با خطر مرگ مواجه است ، گفت : در کشور مدعی اجرای احکام دین اسلام ، احمد طولانی ترین و شدیدترین شکنجه ها را تحمل کرده و در سن نوجوانی با اتهام ناروا از دست پدر و مادرش گرفته شده است.
وی گفت : زندانبان ها دست های احمد را از پشت می بندند ، او را از سقف آویزان می کنند ، مشت و لگد به سر و دیگر قسمتهای بدنش می زنند ، استخوان هایش را می شکنند واو را در معرض باد بسیار شدید قرار می دهند.
وی تاکید کرد : پسرم از حقوق ابتدائی اش مانند ملاقات با خانواده محروم بوده و پس از سالها تلاش اجازه ملاقات با پدر و مادرش را پیدا کرد که پس از هر بارملاقات وضع جسمانی و روحی او را بدتر از قبل می بینیم.
مادر این زندانی عربستانی افزود : احمد را در بخش انفرادی قرار داده اند تا دچار اختلال حواس و دیوانگی شود، به او آمپول روغنی می زنند که باعث فلج کامل و درد بسیار شدید می شود، سپس پسرم روی تخت مانند یک جسم بی جان می افتد و زندانبان ها با حالت تمسخر به وی می گویند که سوره فاتحه را هفت بار بخوان تا خدا به تو شفا بدهد.
مادر احمد الحصان گفت : زندانبان ها احمد را در معرض باد بسیار سرد قرار می دهند و احمد پتو یا چیز دیگری ندارد که با پوشاندن خود اثرات سرمای شدید را کاهش دهد.
مادر احمد افزود : بار اول که احمد را دیدم ، چهره اش مانند مرد هشتاد ساله بود ، فقط پوست و استخوان از وی مانده و لباس های بسیار کثیف به وی پوشانده بودند، دهانش مملو از خون بود و لخته های خون از سینه اش خارج می شد و از ناحیه گردن احساس درد بسیار شدید می کرد و من با دیدن وی بی هوش شدم.